به گزارش ایام دیماه سال ۱۳۹۵ به مناسبت سالگرد شهادت شهید مهدی فرودی مراسمی در منزل ایشان در مشهد مقدس برگزار شد. آنچه می خوانید چکیده خاطرات حجت الاسلام راستگو است که در این مراسم بیان شده است و به مناسبت درگذشت ایشان منتشر می شود.
چه کارهایی میکنند مردم؟!
من و مهدی دوست بودیم و شهید فرودی میآمد منزل ما، طراحی و خطاطی و صفحهبندی اعلامیههای ستاره اسلام با من بود و بعد که تکمیل میشد فرودی میبرد آنها را تکثیر میکرد و شبانه میآمد میانداخت توی خانهها و توی حیاط ما هم میانداخت. برادر من گفت نگاه کن چه چیزی را میاندازند؟ من هم میگفتم عجب! چه کارهایی میکنند این مردم. بعد از انقلاب برادر ما فهمید که ما جزء طراحان این ستارۀ اسلام بودیم گفت چرا به من نگفتی؟ گفتم ما چه میدانستیم انقلاب پیروز میشد یا نه، ما چه میدانستیم بعد چه میشود، چه کسی را میگیرند، چه کسی را نمیگیرند، چه کسی میمیرد، چه کسی میماند.
جعل کارت دانشجویی
یک دفعه شهید فرودی آمد خانۀ ما گفت: من میخواهم بروم دانشگاه کرمانشاه کارتش را جعل کردم فقط آرمش مانده هر کار کردم نتوانستم آرمش را جعل کنم. ما سر یک ربع آرم را جعل کردیم، ببخشید دیگر اینها مال آن زمان است [خنده] مهدی یک رفیقی داشت که عکاس بود کارت جعل شده را پیشش پرس کرد و دو ماه با همین کارت میرفت دانشگاه با همان بچّههای آنجا قرارمدار میبست و کار میکرد. بعد حراست دانشگاه این را شناسایی کرده بود که این دانشجو نیست کارتش قلابی است. در همان زمان هم توی همان آدمها، آدمهای خوب بودند و این بنده خدا گفت که حراست من را خواسته گفته ما میدانیم که کارت تو قلابی است و تو دانشجو نیستی من اگر امروز به بعد بگذرد تو را راه بدهم رئیسمان میفهمد پدر من را درمیآورد تو را هم حتماً به ساواک معرفی میکنند و دیگر میروی جایی که عرب نی بیندازد. مهدی گفت: دو ماه بعدیاش را دیگر از نردهها میرفتیم دانشگاه یعنی دیگر از در نمیتوانستیم برویم و شناخته شده بودیم.
مباحثه فلسفه هگل و امداد از امام رضا(ع)
شبهای ماه رمضان من و مهدی و یک نفر دیگر به جای دعای جوشنکبیر و دعای ابوحمزه فلسفه هگل مباحثه می کردیم گاهی وقتها خیلی این فلسفه سخت میشد و میماندیم میگفتیم از چه کسی بپرسیم؟ ما روی پشت بام مباحثه می کردیم شهید فرودی رویش را میکرد به حرم امام رضا و میگفت: امام رضا ما ماندیم! گور پدر هگل تو به ما کمک کن [خنده] بعد هم کمک میکرد امام رضا. حالا فلسفه هگل را ما عمداً میخواندیم چون ایشان یک مدتی که توی زندان بود و مارکسیستها شدیداً روی فکرش میخواستند اثر بگذارند و عمداً ما این کار را کردیم که واقعاً بفهمیم فلسفه هگل و ماتیرالیسم دیالکتیک و اِل و بل اینها هیچ پُخی نیستند آنی که هست عقلانیت اسلامی و قرآن و عترت است.
تلاش هایی برای برقراری ارتباط بیرون و داخل زندان!
مهدی مدتی برای فرجام خواهی و تجدید نظر از زندان بیرون آمده بود و ما می دانستیم دوباره به زندان می رود گفتیم الان فرصت خوبیست که تلاش کنیم ارتباطی بین داخل و بیرون زندان ایجاد کنیم و اطلاعات بیرون و داخل زندان را رد و بدل کنیم. رفتیم محیط زندان را شناسایی کردیم قناتی بود که از زندان می آمد طرف شهر، ما رفتیم این قنات را شناسایی کردیم حتی از صاحبان باغ ها اجازه گرفتیم که مثلا این قنات از کجاها می گذرد و چقدر با این ور و آن ور دیوار فاصله دارد. خیلی زحمت داشت چند ماه این کارها را تعقیب کردیم تا بالاخره بعد از چند ماه به زندان وکیل آباد رسیدیم. تصمیم داشتیم که از توی قنات زیر دیوار را بکنیم و به دستشویی های زندان برسیم و زندانی ها به بهانه دستشویی بیایند بیرون، حتی فکر بعدش را هم کرده بودیم سومین نوری که از توی قنات کنار زندان می آمدی بیرون فلان باغ است که دورش دیوار است و استخرش هم خالی است و زندانیان می توانند داخل استخر مخفی شوند. ما روی همه چیز فکر کرده بودیم مثلا فلان جا وانت سوار شوند و از جاده اصلی وکیل آباد هم نروند و از جاده قدیم قوچان بروند. اما همین که آمدیم در مورد زندان تحقیق کردیم گفتند دو متر در عمق و پهنا اینجا بتن ریخته شده و ممکن نیست که شما بتوانید زیر دیوار را سوراخ کنید.
وقتی میرزاجوادآقا نامه رسان شد…
در قبل از انقلاب جریانی پیش آمد و ما میخواستیم از قم یک نامه خیلی محرمانه به شهید فرودی در مشهد بنویسیم. مانده بودیم چکار کنیم؟! به اتوبوسها که نمیشود اطمینان کرد، با پست هم نمیخواستیم بفرستیم من نامه را گذاشتم توی یک پاکت و پشتش آدرس را نوشتم: خیابان مستشاری جای حمام مستشاری منزل میرزا. فرودی برای من تعریف کرد که یک روز در خانه من را زدند. دیدم خود میرزا پشت در خانه ما است. آقا چه عجب! شما لطف کردید… من داشتم دیوانه میشدم میرزا جوادآقا پا شود بیاید در خانه ما؟! خیلی میرزا برای ماها مهم بود حالا کسانی که با میرزا سر وکار داشتند آشنا هستند با آن عرفان و معنویت و ویژگیهای استثنایی میرزا مثل تخلیه روح، مثل طیالارض مثل ذهنخوانی، خیلی چیزها میرزا داشت که رو نمیکرد. فرودی گفت به میرزا گفتم: آقا قربانت گردیم، شما اینجا، میفرمودید من میآمدم خدمتتان. گفت: نه التفات بر اینها میدهیم… مرحوم میرزا تکیهکلامش التفات بر اینها بود! التفات بر اینها آقای راستگو نامه ای نوشته برای شما، فکر میکنم از نظر امنیتی احساس کرده که به شما نمیتواند بدهد چون شما شناخته شده هستید. سر کوچه زردی از درشکه پیاده شده بود پیاده با آن سنش عصا زنان آمده بود توی کوچه فرتاش و پلاک ۹ چند تا پله هم آمده بود بالا. میرزا به فرودی گفته بود: نامه را باز کردم دیدم در نامه فقط اسم مهدی است حالا میرزا از کجا فهمیده بود که منظور فرودی است نمیدانم. بعد ایشان گفت: این تمبرشان هم چسبش باز شده بود من یک چسب زدم که این تمبرش هم اسراف نشود تا اگر برای نامهی دیگری خواستید بفرستید تمبر را هم استفاده بکنید. هر چه هم میگوید اصرار کردم که مرحوم میرزا بیاید خانه یک چای بخرد استراحت کند، نه، و برگشت حتی آمدم هم که همراهیاش کنم گفت: نه، برگرد! شما برو به کارت برس!
شوخیهای شهید فرودی
یکی از اخلاقهای شهید فرودی این بود در عین حالی که خیلی جدی بود، خیلی برنامه ریز بود، خیلی فنی بود، خیلی هم شوخ بود و مسخرهبازی میکرد یعنی اینهایش دیگر اعصاب آدم را خراب میکرد. ما از یک مقری در جبهه آمدیم به یک مقر دیگر قرار شد شهید فرودی با یک لندرور که خودش هم رانندگی میکرد ما را ببرد طرف آن مقری که ما بودیم. حالا دوستان جبهه و جنگ میدانند آن جایی که ما از شمال به جنوب بودیم، دست راستمان عراق بود دست چپمان ایران بود، یک خاکریز بود و جادههای خاکی، گاهی اصلاً جاده دو تایی میشد یعنی دست راست میرفت طرف عراق دست چپ میآمد طرف ایران. بعد من دیدم این دارد میرود طرف دست راست، گفتم مهدی مهدی دست راست مال عراقیهاست. گفت من راست و چپم را نمیفهمم بزن به دستم تا من بدانم کدام طرف باید بروم. چند قدم هم ما را برد آنجا گفتم مینگذاری است! تو مگر نمیفهمی؟ گفت باید بزنی به دست من و بگویی از اینور برو، از آنور برو. یک دفعه هم از یک سربالایی داشتیم میرفتیم بالا خب میدانید جاده اصلی از بغل بود به قول نظامیها خط و رأس نظامی، اما مهدی از بالا رفت یعنی خط و رأس جغرافیایی و این کار خلاف مسائل نظامی است، ماشین که رفت بالا خاموش کرد گفت: هُل بدهید گفتم تو بمیری ما میرویم پایین خودت هُل بده [خنده] ما دو تا راوی بودیم رفتیم پایین دیدیم ماشین آمد پایین، گفتیم ماشین که خراب شده بود؟ گفت میخواستم ببینم شما… هنوز حرفش تمام نشده بود گفتم شما؟! بیعقلی داری میکنی آن بالا! گفت: نه من میخواستم امتحانتان کنم ببینم که شما چقدر وارد هستید، چقدر میترسید یا نمیترسید، فرز هستید یا نه بعد گفت: نه خوب است وضعتان. همانجا یک خمپاره خورد نزدیک ما توی رملها، تا خمپاره خورد رفیق ما سرش را آورد بالا گفت سرت را بدزد. از روی سر این به فاصله دوسانت یک تکه ترکش به اندازه کف دست رفت توی این رملها. مهدی گفت: تو مگر نمیدانی صدای خمپاره را که شنیدی باید صبر کنی تا ترکشهایش پخش بشود دوربین ما همان جا ترکش خورد.
عکاسی از فرودی
به فرودی گفتم میخواهم عکس از تو بگیرم. گفت: هیچ کس از من نمیتواند عکس بگیرد هر کسی عکس از من گرفته خراب شده و سوخته گفتم: بنده خدا من دوره عکاسی را فلان جا دیدم و عکسهای استثنایی میگیرم دوربینم هم مینورتا است از اسپانیا خریدم، ضد نور دارد نمیدانم ضد فلان دارد. خیلی دوربین مجهزی بود که آن موقع ما از اسپانیا ۳۵۰۰ تومان خریده بودیم ۱۴ هزار تومان قم از ما میخریدند. گفتم: من از تو عکس میگیرم فنی هم میگیرم خراب هم نمیشود. از این فیلمهای ۳۶ تایی ما گذاشته بودیم توی دوربین تا ۳۴ که رد شد، ۳۵ و ۳۶ را از فرودی گرفتیم وقتی رفتیم ظاهر کردیم این دو تا سوخته بود. گفت: نگفتم از من فیلم بگیری میسوزد. اگر روزی فیلم در جبهه از من گرفتند و نسوخت شهید میشوم.
گاهی وقتها یادمان میرود که شهدا برای چه رفتند…
ما خیلی وقتها عکس شهدا را زیاد پخش میکنیم. اسم شهدا را زیاد میبریم، تشییعجنازه زیاد میکنیم، این کارهای ظاهری و سوریاش را انجام میدهیم خدا خیرتان بدهد هیچ کدام مشکلی ندارد خیلی هم عالی است. اما آنی که مهم است ما اگر در ذهن شهید فرودی به قول امروزیها میگویند واکاوی کنیم برویم بگردیم چیز دیگری در ذهنش میبینیم که به خاطر آن رفت جبهه و ما آن را گاهی وقتها یادمان میرود، آن را امیدوارم یادمان نرود. ما خیلی دوستانی داشتیم که شهید شدند از بزرگان و کوچکان… کوچک نداریم شهدا همهشان بزرگ هستند. از شهید بهشتی، باهنر، مطهری، مفتح و خیلی از اساتید بزرگ ولی خب فرودی با ما چون خیلی دوست و صمیمی و خودمانی بود چیزهایی تعریف میکرد که دیگر من الان صلاح نمیدانم آن چیزها را تعریف کنم که مدیریتهای ما در زمانهای مختلف چه نوساناتی داشته و چقدر گاهی دور و نزدیک میشود با اهداف شهدا، چقدر گاهی وقتها این مدیریتها جلوی چشمشان را میگیرد و آن ارزشها یادشان میرود. من بیشتر از کلمه ارزشها الان چیز دیگری نمیتوانم بگویم برای اینکه الان خودم دغدغه رفتن دارم. وصل الله علی خیر خلقه محمد و آل طاهرین.
دیدگاهتان را بنویسید