خاطرات منتشر نشده حجت الاسلام راستگو از شهید مهدی فرودی

امداد از امام رضا برای فهم فلسفه هگل!

۹۹/۰۹/۳، ۷:۴۳ ق٫ظ

یک دفعه شهید فرودی آمد خانۀ ما گفت: من می‎خواهم بروم دانشگاه کرمانشاه کارتش را جعل کردم، فقط آرمش مانده هر کار کردم نتوانستم آرمش را جعل کنم. ما سر یک ربع آرم را جعل کردیم، ببخشید دیگر اینها مال آن زمان است [خنده]

به گزارش ایام دیماه سال ۱۳۹۵ به مناسبت سالگرد شهادت شهید مهدی فرودی مراسمی در منزل ایشان در مشهد مقدس برگزار شد. آنچه می خوانید چکیده خاطرات حجت الاسلام راستگو است که در این مراسم بیان شده است و به مناسبت درگذشت ایشان منتشر می شود.

چه کارهایی می‌کنند مردم؟!

من و مهدی دوست بودیم و شهید فرودی می‌آمد منزل ما، طراحی و خطاطی و صفحه‌بندی‌ اعلامیه‌های ستاره اسلام با من بود و بعد که تکمیل می‎شد فرودی می‎برد آن‌ها را تکثیر می‎کرد و شبانه می‌آمد می‎انداخت توی خانه‌ها و توی حیاط ما هم می‎انداخت. برادر من گفت نگاه کن چه چیزی را می‎اندازند؟ من هم می‌گفتم عجب! چه کارهایی می‎کنند این مردم. بعد از انقلاب برادر ما فهمید که ما جزء طراحان این ستارۀ اسلام بودیم گفت چرا به من نگفتی؟ گفتم ما چه می‎دانستیم انقلاب پیروز می‎شد یا نه، ما چه می‎دانستیم بعد چه می‎شود، چه کسی را می‎گیرند، چه کسی را نمی‎گیرند، چه کسی می‎میرد، چه کسی می‎ماند.

جعل کارت دانشجویی

یک دفعه شهید فرودی آمد خانۀ ما گفت: من می‎خواهم بروم دانشگاه کرمانشاه کارتش را جعل کردم فقط آرمش مانده هر کار کردم نتوانستم آرمش را جعل کنم. ما سر یک ربع آرم را جعل کردیم، ببخشید دیگر اینها مال آن زمان است [خنده] مهدی یک رفیقی داشت که عکاس بود کارت جعل شده را پیشش پرس کرد و دو ماه با همین کارت می‎رفت دانشگاه با همان بچّه‌های آنجا قرارمدار می‎بست و کار می‎کرد. بعد حراست دانشگاه این را شناسایی کرده بود که این دانشجو نیست کارتش قلابی است. در همان زمان هم توی همان آدم‌ها، آدم‌های خوب بودند و این بنده خدا گفت که حراست من را خواسته گفته ما می‎دانیم که کارت تو قلابی است و تو دانشجو نیستی من اگر امروز به بعد بگذرد تو را راه بدهم رئیسمان می‎فهمد پدر من را درمی‎آورد تو را هم حتماً به ساواک معرفی می‎کنند و دیگر می‎روی جایی که عرب نی بیندازد. مهدی گفت: دو ماه بعدی‎اش را دیگر از نرده‌ها می‎رفتیم دانشگاه یعنی دیگر از در نمی‎توانستیم برویم و شناخته شده بودیم.

مباحثه فلسفه هگل و امداد از امام رضا(ع)

شب‎های ماه رمضان من و مهدی و یک نفر دیگر به جای دعای جوشن‌کبیر و دعای ابوحمزه فلسفه هگل مباحثه می کردیم گاهی وقت‌ها خیلی این فلسفه سخت می‎شد و می‎ماندیم می‎گفتیم از چه کسی بپرسیم؟ ما روی پشت بام مباحثه می کردیم شهید فرودی رویش را می‎کرد به حرم امام رضا  و می‎گفت: امام رضا ما ماندیم! گور پدر هگل تو به ما کمک کن [خنده] بعد هم کمک می‎کرد امام رضا. حالا فلسفه هگل را ما عمداً می‎خواندیم چون ایشان یک مدتی که توی زندان بود و مارکسیست‎ها شدیداً روی فکرش می‎خواستند اثر بگذارند و عمداً ما این کار را کردیم که واقعاً بفهمیم فلسفه هگل و ماتیرالیسم دیالکتیک و اِل و بل اینها هیچ پُخی نیستند آنی که هست عقلانیت اسلامی و قرآن و عترت است.

تلاش هایی برای برقراری ارتباط بیرون و داخل زندان!

مهدی مدتی برای فرجام خواهی و تجدید نظر از زندان بیرون آمده بود و ما می دانستیم دوباره به زندان می رود گفتیم الان فرصت خوبیست که تلاش کنیم ارتباطی بین داخل و بیرون زندان ایجاد کنیم و اطلاعات بیرون و داخل زندان را رد و بدل کنیم. رفتیم محیط زندان را شناسایی کردیم قناتی بود که از زندان می آمد طرف شهر، ما رفتیم این قنات را شناسایی کردیم حتی از صاحبان باغ ها اجازه گرفتیم که مثلا این قنات از کجاها می گذرد و چقدر با این ور و آن ور دیوار فاصله دارد. خیلی زحمت داشت چند ماه این کارها را تعقیب کردیم تا بالاخره بعد از چند ماه به زندان وکیل آباد رسیدیم. تصمیم داشتیم که از توی قنات زیر دیوار را بکنیم و به دستشویی های زندان برسیم و زندانی ها به بهانه دستشویی بیایند بیرون، حتی فکر بعدش را هم کرده بودیم سومین نوری که از توی قنات کنار زندان می آمدی بیرون فلان باغ است که دورش دیوار است و استخرش هم خالی است و زندانیان می توانند داخل استخر مخفی شوند. ما روی همه چیز فکر کرده بودیم مثلا فلان جا وانت سوار شوند و از جاده اصلی وکیل آباد هم نروند و از جاده قدیم قوچان بروند. اما همین که آمدیم در مورد زندان تحقیق کردیم گفتند دو متر در عمق و پهنا اینجا بتن ریخته شده و ممکن نیست که شما بتوانید زیر دیوار را سوراخ کنید.

وقتی میرزاجوادآقا نامه رسان شد…

در قبل از انقلاب جریانی پیش آمد و ما می‌خواستیم از قم یک نامه خیلی محرمانه به شهید فرودی در مشهد بنویسیم. مانده بودیم چکار کنیم؟! به اتوبوس‎ها که نمی‎شود اطمینان کرد، با پست هم نمی‎خواستیم بفرستیم من نامه را گذاشتم توی یک پاکت و پشتش آدرس را نوشتم: خیابان مستشاری جای حمام مستشاری منزل میرزا. فرودی برای من تعریف کرد که یک روز در خانه من را زدند. دیدم خود میرزا پشت در خانه ما است. آقا چه عجب! شما لطف کردید… من داشتم دیوانه می‎شدم میرزا جوادآقا پا شود بیاید در خانه ما؟! خیلی میرزا برای ماها مهم بود حالا کسانی که با میرزا سر وکار داشتند آشنا هستند با آن عرفان و معنویت و ویژگی‎های استثنایی میرزا مثل تخلیه روح، مثل طی‎الارض مثل ذهن‌خوانی، خیلی چیزها میرزا داشت که رو نمی‎کرد. فرودی گفت به میرزا گفتم: آقا قربانت گردیم، شما اینجا، می‎فرمودید من می‎آمدم خدمتتان. گفت: نه التفات بر اینها می‎دهیم… مرحوم میرزا تکیه‌کلامش التفات بر اینها بود! التفات بر اینها آقای راستگو نامه‎ ای نوشته برای شما، فکر می‎کنم از نظر امنیتی احساس کرده که به شما نمی‎تواند بدهد چون شما شناخته شده هستید. سر کوچه زردی از درشکه پیاده شده بود پیاده با آن سنش عصا زنان آمده بود توی کوچه فرتاش و پلاک ۹ چند تا پله هم آمده بود بالا. میرزا به فرودی گفته بود: نامه را باز کردم دیدم در نامه فقط اسم مهدی است حالا میرزا از کجا فهمیده بود که منظور فرودی است نمی‌دانم. بعد ایشان گفت: این تمبرشان هم چسبش باز شده بود من یک چسب زدم که این تمبرش هم اسراف نشود تا اگر برای نامه‎ی دیگری خواستید بفرستید تمبر را هم استفاده بکنید. هر چه هم می‎گوید اصرار کردم که مرحوم میرزا بیاید خانه یک چای بخرد استراحت کند، نه، و برگشت حتی آمدم هم که همراهی‎اش کنم گفت: نه، برگرد! شما برو به کارت برس!

شوخی‌های شهید فرودی

یکی از اخلاق‎های شهید فرودی این بود در عین حالی که خیلی جدی بود، خیلی برنامه‎ ریز بود، خیلی فنی بود، خیلی هم شوخ بود و مسخره‎بازی می‎کرد یعنی اینهایش دیگر اعصاب آدم را خراب می‎کرد. ما از یک مقری در جبهه آمدیم به یک مقر دیگر قرار شد شهید فرودی با یک لندرور که خودش هم رانندگی می‎کرد ما را ببرد طرف آن مقری که ما بودیم. حالا دوستان جبهه و جنگ می‎دانند آن جایی که ما از شمال به جنوب بودیم، دست راستمان عراق بود دست چپمان ایران بود، یک خاکریز بود و جاده‎های خاکی، گاهی اصلاً جاده دو تایی می‎شد یعنی دست راست می‎رفت طرف عراق دست چپ می‎آمد طرف ایران. بعد من دیدم این دارد می‎رود طرف دست راست، گفتم مهدی مهدی دست راست مال عراقی‎هاست. گفت من راست و چپم را نمی‎فهمم بزن به دستم تا من بدانم کدام طرف باید بروم. چند قدم هم ما را برد آنجا گفتم مین‌گذاری است! تو مگر نمی‎فهمی؟ گفت باید بزنی به دست من و بگویی از این‎ور برو، از آن‎ور برو. یک دفعه هم از یک سربالایی داشتیم می‎رفتیم بالا خب می‎دانید جاده اصلی از بغل بود به قول نظامی‎ها خط و رأس نظامی، اما مهدی از بالا رفت یعنی خط و رأس جغرافیایی و این کار خلاف مسائل نظامی است، ماشین که رفت بالا خاموش کرد گفت: هُل بدهید گفتم تو بمیری ما می‎رویم پایین خودت هُل بده [خنده] ما دو تا راوی بودیم رفتیم پایین دیدیم ماشین آمد پایین، گفتیم ماشین که خراب شده بود؟ گفت می‎خواستم ببینم شما… هنوز حرفش تمام نشده بود گفتم شما؟! بی‎عقلی داری می‎کنی آن بالا! گفت: نه من می‎خواستم امتحانتان کنم ببینم که شما چقدر وارد هستید، چقدر می‎ترسید یا نمی‎ترسید، فرز هستید یا نه بعد گفت: نه خوب است وضعتان. همان‌جا یک خمپاره خورد نزدیک ما توی رمل‎ها، تا خمپاره خورد رفیق ما سرش را آورد بالا گفت سرت را بدزد. از روی سر این به فاصله دوسانت یک تکه ترکش به اندازه کف دست رفت توی این رمل‎ها. مهدی گفت: تو مگر نمی‎دانی صدای خمپاره را که شنیدی باید صبر کنی تا ترکش‎هایش پخش بشود دوربین ما همان جا ترکش خورد.

عکاسی از فرودی

به فرودی گفتم می‎خواهم عکس از تو بگیرم. گفت: هیچ کس از من نمی‎تواند عکس بگیرد هر کسی عکس از من گرفته خراب شده و سوخته گفتم: بنده خدا من دوره عکاسی را فلان جا دیدم و عکس‌های استثنایی می‎گیرم دوربینم هم مینورتا است از اسپانیا خریدم، ضد نور دارد نمی‎دانم ضد فلان دارد. خیلی دوربین مجهزی بود که آن موقع ما از اسپانیا ۳۵۰۰ تومان خریده بودیم ۱۴ هزار تومان قم از ما می‎خریدند. گفتم: من از تو عکس می‎گیرم فنی هم می‎گیرم خراب هم نمی‎شود. از این فیلم‎های ۳۶ تایی ما گذاشته بودیم توی دوربین تا ۳۴ که رد شد، ۳۵ و ۳۶ را از فرودی گرفتیم وقتی رفتیم ظاهر کردیم این دو تا سوخته بود. گفت: نگفتم از من فیلم بگیری می‎سوزد. اگر روزی فیلم در جبهه از من گرفتند و نسوخت شهید می‎شوم.

گاهی وقت‌ها یادمان می‌رود که شهدا برای چه رفتند…

ما خیلی وقت‌ها عکس شهدا را زیاد پخش می‎کنیم. اسم شهدا را زیاد می‎بریم، تشییع‎جنازه زیاد می‎کنیم، این کارهای ظاهری و سوری‎اش را انجام می‎دهیم خدا خیرتان بدهد هیچ کدام مشکلی ندارد خیلی هم عالی است. اما آنی که مهم است ما اگر در ذهن شهید فرودی به قول امروزی‎ها می‎گویند واکاوی کنیم برویم بگردیم چیز دیگری در ذهنش می‎بینیم که به خاطر آن رفت جبهه و ما آن را گاهی وقت‎ها یادمان می‎رود، آن را امیدوارم یادمان نرود. ما خیلی دوستانی داشتیم که شهید شدند از بزرگان و کوچکان… کوچک نداریم شهدا همه‎شان بزرگ هستند. از شهید بهشتی، باهنر، مطهری، مفتح و خیلی از اساتید بزرگ ولی خب فرودی با ما چون خیلی دوست و صمیمی و خودمانی بود چیزهایی تعریف می‎کرد که دیگر من الان صلاح نمی‎دانم آن چیزها را تعریف کنم که مدیریت‏های ما در زمان‎های مختلف چه نوساناتی داشته و چقدر گاهی دور و نزدیک می‎شود با اهداف شهدا، چقدر گاهی وقت‌ها این مدیریت‎ها جلوی چشمشان را می‏گیرد و آن ارزش‌ها یادشان می‎رود. من بیشتر از کلمه ارزش‌ها الان چیز دیگری نمی‎توانم بگویم برای اینکه الان خودم دغدغه رفتن دارم. وصل الله علی خیر خلقه محمد و آل طاهرین.


لطفا در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک بگذارید
لینک کوتاه: https://ganjnegar.ir/12854

چاپ نوشته


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برگزیده‌ها

مصاحبه با پروفسور بویل درباره ابعاد حقوقی تسخیر سفارت آمریکا
دکترین ضرورت چیست؟
 محاکمه شهروند آمریکایی در دوران کاپیتولاسیون
محکومِ آمریکایی
 سخنرانی حجت الاسلام الهی خراسانی
پیامبری که نمی‌شناسیم
مشاهده همه


تازه‌های شبکه‌های اجتماعی