دانشگاه پهلوی (دانشگاه شیراز کنونی) یکی از آمریکاییترین دانشگاههای ایران در زمان پهلوی بود. محمدرضاشاه که دانشگاه پهلوی را با کمک آمریکاییها و به عنوان پایگاهی برای ترویج فرهنگ غربی مدنظر گرفته بود، توجه ویژهای به این دانشگاه داشت. اساتید آمریکایی زیادی نیز در این دانشگاه تدریس میکردند. خاطراتی از برخی اقدامات و خصوصیات چندتن از این اساتید را از زبان دانشجویان آن روزهای دانشگاه پهلوی، از نظر میگذرانیم. خاطراتی که مرور آنها میتواند گوشهای از دلایل احساسات ضدآمریکایی مردم ایران در آن روزها باشد.
نژادپرستی
دکتر مسعود خاتمی:
«یک معلم آزمایشگاه فیزیک داشتیم، این آمریکایی بود. خیلی هم بیادب بود. چون یادم است بچهها که باهاش حرف میزدند توهین هم میکرد. بعد آن وقت میخواست با بچهها قاطی شود. ] انگلیسی حرف میزد فارسی بلد نبود [ که بهش گیر دادیم که شما چرا سیاه پوستها را در آمریکا اذیت میکنید چیزی که برای ما مهم بود. جوابی که داد این بود که شما در ایران با این اراذل و لاتهای خیابانی چکار میکنید؟ آنها هم این جوری هستند! یعنی گفت بحث سیاه پوستی نیست فرهنگ پایینی دارند. توجیه میکرد مثل اراذل و اوباش خیابانها این جوری توجیه کرد.»
جاسوس در لباس استاد
حاج مجید روزی طلب:
«یک نفر بود که عرض کنم استاد زبان ما بود توی دانشگاه. بعد خیلی هم با بچهها قاطی میشد، خودمونی میشد و خیلی هم به اصطلاح فارسی بلد بود اما خوب فارسی حرف نمیزد و (اغلب) انگلیسی (صحبت میکرد). خیلی هم تو مسائل ریز وارد میشد… بعد که انقلاب شد و قضیه سفارتخانه پیش آمد و جاسوسخانه را اشغال کردند، آخر کار که اینها را که به تدریج آزاد کردند باهاشون مصاحبه کردند من اینها را همیشه از تلویزیون نگاه می کردم دیدم یک روز سر و کله این استاد زبان ما (که) تو دانشگاه شیراز، دانشگاه پهلوی تدریس داشت به عنوان جاسوس در سفارتخانه بود! یعنی میخواهم بگم بسیاری از اینها جاسوس بودند اصلا تو دانشگاهها هم جاسوس بودند، ضمن اینکه یک مرتبه علمی داشتند در عین حال مسئولیت به اصطلاح سیاه هم به عهدهشون بود و این برای من مثلا خیلی تعجبآور بود، که آمد، مثلا باهاش مصاحبه کردند و اینها و معلوم شد که جزء سفارتخانه هست.»
تضاد فرهنگی
مهندس مجید خرسند:
«ساختمان ادبیات کتابخانه ملاصدرا همان قسمتی که الان بخش فیزیک و اینها هست در کنار استادیوم حافظیه، در ته آن کتابخانه ملاصدرا بود در کنار آن هم یک سالن بزرگ مطالعه بود که بچهها معمولا تا لحظات آخر در کتابخانه میماندند و به خوابگاه نمیرفتند و موقع شب هم با اتوبوس به خوابگاه میرفتیم. روی تمام میزها هم پر از دیکشنری بود چون بچهها به دیکشنری نیاز داشتند آنجا هم پر از دیکشنری بود و یک دفعه یک آمریکایی داشت با یکی میلاسید! که یک نفر آمد و بهش تذکر داد، و گفت میخواهی این کار را بکنی بلند شو و برو بیرون، و بهش تذکر دادند که اگر این کارها در فرهنگ شما زشت نیست در فرهنگ ما زشت است!»
گفتوگو: محمدحسین عظیمی و محمدصادق شریفی
تنظیم: محمدصادق رویگر
دیدگاهتان را بنویسید