روز یازدهم آوریل ۱۹۸۰، هِلِن توماس در صدد دیدار با جوزف لِستر «جودی» پاول، سخنگوی کاخ سفید، برآمد. این زن آمریکاییِ عربتبارِ ریزنقشِ ۵۹ ساله و خبرنگار کارکشتۀ خبرگزاری یونایتدپرس اینترنشنال در حوزۀ کاخ سفید، ماجراهای همۀ رییسجمهورهای آمریکا از دورۀ جان فیتزجرالد کِنِدی به بعد را پوشش داده بود. هلن از درب کشوییِ چوبی اتاق توجیه خبرنگاران که پایان محدودۀ مطبوعاتیها را گوشزد میکرد قدم بیرون گذاشت و از داخل دفتر مطبوعاتی پرازدحام پایین، عبور کرده در امتداد باغ گل کاخ سفید به سمت سراشیبیای حرکت کرد که در انتهایش ایستبازرسی حفاظت قرار داشت، و از آنجا راهش را به طرف دفتر بزرگ جودی پاول، سخنگوی کاخ سفید، در گوشۀ شمال شرقی ضلع غربی کج کرد. تا اینکه دید پاول به همراه هارولد براون وزیر دفاع، از مسیر دفتر بیضی (دفتر رییسجمهور) به طرفش میآیند. توماس از جلسه خبردار شده و به درستی حدس زده بود که موضوعش بحران طولانی گروگانگیری است. او به پاول و براون نزدیک شد و پرسید:«جلسۀ خیلی مهمی داشتین، نه؟ بالاخره قرار شد با بمب اتم حسابشون رو برسین؟»
پاول و براون سرشان را به علامت تأئید تکان دادند، و سخنگوی کاخ سفید لبخندزنان گفت که به توماس و همکارانش از پیش خبر میدهد تا موقع فرود آمدن کلاهکهای هستهای در تهران، آنها نیز حتماً در صحنه حضور داشته باشند. اما در ورای مزاح جودی پاول میشد حقیقتِ پنهان در پشت جلسه و قوت گرفتن ظن رسانهها دربارۀ دلسردی دولت آمریکا از ایران را دید. درست دقایقی پیش، رییسجمهور دستور انجام عملیات نظامی برای نجات گروگانها را صادر کرده بود، مأموریتی که علاوه بر دانشجویان و آیتالله در آن سوی دنیا، توماس، همکارانش، مردم سرمست آمریکا، و نخبگان حساس به رسانهها در واشنگتن نیز در تسریع مقدماتش دخالت داشتند. به طوری که کنترل ماجرای بحران گروگانگیری از دست کاخ سفید خارج شد و نحوۀ پوشش خبری رسانهها از بحران مذکور بر تصمیمات دولت وقت آمریکا دربارۀ روند بحران تأثیر گذاشت.
نظرسنجیها و افکار عمومی: واکنش مردم به بحران گروگانگیری ایران
به استناد گزارشی که مؤسسۀ رسانهپژوهی نیلسن (Nielsen Media Research) در سال ۱۹۸۰ منتشر ساخت، کمی بیش از ۱۲ میلیون «خانوار»-نه ۱۲ میلیون نفر- اخبار شبکۀ تلویزیونی اِیبیسی را میدیدند. در واقع، هر هفته ۲۲ میلیون و ۶۰۰ هزار آمریکایی به تماشای برنامۀ خبری World News Tonight مینشستند-یعنی تقریباً ۵/۱۴ درصد از کل جمعیت بزرگسال آمریکا. ملاحظات یک ستوننویس در آن زمان بسیار تأثرانگیز است؛ وی مینویسد:«شبکۀ اِیبیسی بالاخره کسی را پیدا کرد که مجری معروفش جانی ویلیام کارسون را شکست بدهد؛ بله خمینی.»
مخاطبان خبرهای بحران گروگانگیری در سراسر کشور رقم عظیمی را به ما نشان میدهد. تنها چهار روز پس از تسخیر سفارتخانه، ۹۳ درصد آمریکائیانی که مورد نظرسنجی قرار گرفتند خبر حمله به سفارتخانه و تشدید بحران در ایران را شنیده بودند. دو هفته طول نکشید که این عدد به ۹۸-۹۷ درصد افزایش یافت و ظرف پنج هفته به ۹۹ درصد صعود کرد. بعضی از روزنامهنگاران و سیاستگزاران خیلی زود متوجه تأثیر بلندمدت بحران طولانی شدند. هنوز سه هفته از آغاز بحران گروگانگیری نگذشته بود که دونالد اوبردورفِر، ستوننویس روزنامۀ واشنگتنپست، از این ماجرا به «رویداد بزرگی» یاد کرد که جهانبینی آمریکائیان دربارۀ ایران، اسلام، و کل خاور میانه را دستخوش تغییراتی بنیادی میکند. و مینویسد: «شواهد روزافزون به ما ثابت میکند که این بحران طولانی میتواند یکی از آن «رویدادهای محوری» بینالمللی باشد که طرز فکر مردم و اقدام دولتها را تغییر داده تاریخ را وارد مسیر دیگری کند.»
ایران و انقلابش در سالِ منتهی به تسخیر سفارتخانۀ آمریکا از موضوعات پربسامد و غالب در مطبوعات بینالمللی محسوب میشد و مخاطبان اخبار ایران تا پیش از وقوع بحران گروگانگیری، جمعیت عظیمی را تشکیل میداد. تا ژانویۀ ۱۹۷۹ حدود ۴۱ درصد از آمریکائیانی که مورد نظرسنجی قرار گرفتند اظهار کرده بودند که رویدادها و تحولات ایران را تقریباً از نزدیک و ۴۰ درصد نیز گهگاه دنبال میکنند و تنها ۲۰ درصد تصدیق کرده بودند که ایران برایشان به هیچ وجه موضوع مهم و قابل توجهی محسوب نمیشود. توجه مخاطبان آمریکایی به اوضاع ایران در پیش از بحران گروگانگیری همچنان تا دورۀ فترت پوشش خبری میانۀ سال ادامه داشت، و تا زمان وقوع بحران هرگز کاهش نیافته بود. در حقیقت، درصد کل آمریکائیانِ دنبالکنندۀ رویدادهای ایران در هشت ماه نخستِ بحران گروگانگیری هیچگاه به زیر ۹۴ درصد تنزل نکرد و تعداد افرادی که مدعی بودند وضعیت بحران را از نزدیک پیگیری میکنند هرگز به زیر ۶۸ درصد نیامد.
حتی در اوایل ژانویۀ ۱۹۸۰ که تنها دو ماه از وقوع بحران گروگانگیری گذشته بود، یک نظرخواهی برای کند و کاو دربارۀ میزان دانش مردم از رابطۀ شاه با آمریکا نشان داد که تنها ۴ درصد از آمریکائیان اطلاعات زیادی در این باره داشتند و رقم باورنکردنی ۵۲ درصد اذعان کردند که تقریباً هیچ اطلاعی از چند و چون رابطۀ مذکور ندارند. علاوه بر این، نظرخواهی دیگری نشان داد که ۵ هفته بعد از حمله به سفارتخانۀ آمریکا، ۲۵ درصد از آمریکائیان با گزارۀ «اتهامات خمینی و پیروانش علیه دولت ایالات متحده و حمایتش از رژیم شاه کاملاً درست است» موافق بودند-گزارهای که بعضی از محققان به معنای این گرفتهاند که اقلیتی از آمریکائیان تحت تأثیر ادبیات ایران قرار داشتند اما تفسیر دقیقترش این میشود که اقلیتی از آمریکائیان گلایههای ایرانیها را میدانستند و از زمینههای وقوع بحران اطلاع داشتند.
رییسجمهورها و سیاست: تأثیر پوشش خبری بحران گروگانگیری بر کاخ سفید
در اواخر سال ۱۹۷۸ متعاقب موفقیت کارتر در مذاکرات کمپدیوید، میزان رضایت عمومی از او تا ۵۱ درصد افزایش یافت. اما تا اکتبر سال ۱۹۷۹ به دنبال کمبود سوخت در یک تابستان داغ طولانی و در روزهای بحران گروگانگیری، رضایت از رییسجمهور به ۹۸/۱۴ کاهش یافت-یعنی پایینترین میزان رضایت عمومی از یک رییسجمهور در دوران معاصر. و همزمان با در اولویت قرار گرفتن مدیریت روزانۀ بحران گروگانگیری در ماههای بعد، برنامۀ ارتباطات دوربرد به سرعت کنار رفت. دولت هیچ کنترلی بر چهرۀ خود نداشت و نزدیک بود که افسار مدیریت بحران گروگانگیری نیز از دستش رها شود.
آنچه که چهرۀ رییسجمهور را خوب یا بد میسازد نه آگهیهای تبلیغاتی یا رویدادهای جستهگریخته بلکه اجتماع برداشتها و تصوراتی است که به تدریج شکل میگیرد، حتی اگر از نظر آحاد انسانها ابتدا چندان مهم تلقی نشوند.
بحران گروگانگیری ایران در ابتدا چهرۀ رسانهای رییسجمهور را بهبود بخشید. در واقع، تا زمان جورج واکر بوش، هیچ رییسجمهوری به اندازۀ کارتر از حمایت مردمی بعد از وقوع یک رویداد تروریستی برخوردار نشده بود. محبوبیت کارتر در قیاس با نتایج نظرسنجی قبلی تا حدود شش درصد بالا رفته بود و در فاصلۀ میان اولین و دومین نظرسنجیهای بعد از وقوع گروگانگیری نیز ۱۳ درصد افزایش نشان میداد. وقتی کارتر سرانجام ۲۴ روز بعد از حمله به سفارتخانه برای مردم در بارۀ بحران سخن گفت، حمایت مردمی از او ادامه داشت. تا پیش از کنفرانس مطبوعاتی مذکور، ۶۷ درصد از مردم با شیوۀ او در مدیریت بحران موافق بودند. و رضایت آنها از سیاست آمریکا در قبال ایران نیز به موازات صعود ۱۳ پلهای نرخ کلی رضایت از او که عدد ۵۱ درصد را نشان میداد، به ۷۷ درصد افزایش یافته بود.
اما اینگونه نیست که همۀ رویدادهای چشمگیر بینالمللی موجب حمایت از رییسجمهور بشود. حمایتهایی از این جنس به احتمال زیاد در صورتی شکل میگیرد که هدایتگران افکار در موضوع سیاست خارجی، به ویژه آنهایی که حرف و سخنشان در مطبوعات چاپ میشوند، شیوۀ رییسجمهور در مدیریت بحران را صحه بگذارند. حال اگر کارشناسان مذکور زبان به انتقاد از رییسجمهور بگشایند، همانطور که با تداوم بحران گروگانگیری روز به روز بر حجم و دامنهاش افزوده شد، مردم نیز با رویگردان شدن از رییسجمهور به این پیامهای انتقادی پاسخ میدهند. ما پدیدۀ پیشگفته را در خلال بحران گروگانگیری ایران میبینیم که مانند بسیاری از نمایشهای تروریستی طولانی، واشنگتن در شکل دادن به نحوۀ پوشش خبری رسانهها از واقعه نه تنها دست برتر نداشت بلکه خودش به گیرندۀ خبرها تبدیل شد.
اگر یکی از کارکردهای رسانههای خبری را زمینهسازی برای گفتگوی مستقیم طرفهای مذاکرهکننده بدانیم، پس پوشش خبری بحران گروگانگیری ایران بیش از هر چیز دیگری با تنظیم سیاست خارجی پیوند داشته است. دانشجویان و مقامات دولت ایران به ندرت با دولت آمریکا یا نمایندگانش مستقیماً گفتگو میکردند، و به جای آن از طریق گزارشگران آمریکایی در ایران با مردم آمریکا ارتباط برقرار میکردند. مثلاً، آیتالله خمینی به مایکل والاس، مجری برنامۀ «۶۰ دقیقه»-پرطرفدارترین برنامۀ خبری تلویزیون آمریکا-یک ساعت کامل وقت مصاحبه داد در حالی که همزمان از ملاقات با مذاکرهکنندگان آمریکا خودداری میکرد. در واقع، «بخش بزرگی از ارتباطاتِ روزانۀ میان بازیگران فرایند سیاستگذاری خارجی» در تمام مدت بحران از طریق روزنامهها، مجلهها، و اخبار شبانۀ شبکههای تلویزیونی صورت میگرفت.
کاخ سفید در برابر تشدید بحران داخلی احساس ناتوانی میکرد. مطبوعات از افشای این ناتوانی دستبردار نبودند و فشار شدیدی برای اقدام وارد میکردند. کارتر در خاطراتش میگوید: شبها بیدار میماندم و فکر میکردم که برای آزاد کردن گروگانها بدون پایمال شدن غرور و امنیت کشورمان چه تدابیری میتوانیم اتخاذ کنیم. به هر پیشنهاد معقول یا حتی احمقانهای گوش میدادم، از استرداد شاه به انقلابیون برای محاکمه گرفته تا نابود کردن تهران با بمب اتم. رییسجمهور در تمام مدت بحران «بیشتر از آنکه تلگرامهای سازمان سیا حاوی آخرین تحلیلها از نحوۀ مقابله با آن را بخواند در دفتر بیضیاش مینشست و همزمان برنامههای سه تلویزیون را که جدیدترین خبرهای بحران را پخش میکرد، میدید.»
بسیاری از منتقدان با مرور سیاستهای دولت کارتر، وی را متهم ساختهاند که در برابر فشار رسانهها و مردم تسلیم شد و تصمیم به اجرای عملیات نظامی آزادسازی گروگانها در ۲۵ آوریل ۱۹۸۰ گرفت. طی تحقیقی در سال ۱۹۷۴ معلوم شد که دیپلماتهای داخلی و خارجی عموماً اطلاعاتشان را از چند رسانۀ خبری مشخص آمریکا از جمله اینترنشنال هرالد تریبیون، نیوزویک و تایم میگرفتند. بنابراین، مذاکرات بینالمللی غالباً مبتنی بر دانستههای شرکتکنندگانی است که با اطلاعات یکسانی که از رسانهها به دست آوردهاند، گفتگویشان را شروع میکنند. نظر به ماهیت پوشش رسانهای ایران و این واقعیت که همۀ طرفهای مناقشۀ بینالمللی ایران و آمریکا خروجیهای خبری آمریکا-چاپی، رادیویی، تلویزیونی، و خبرگزاریها-را پایش میکردند، به نظر میرسد آنقدر که دولت ایران از نگرشهای مردم آمریکا دربارۀ بحران گروگانگیری اطلاع داشت، دولت آمریکا از نگرشهای مردم ایران دربارۀ این قضیه چیز چندانی نمیدانست. وقتی مسئلۀ درک علت شکست مذاکرات آمریکا پیش میآید، موضوع مذکور اهمیت ویژهای مییابد.
مأموریت پیچیدۀ نجات باید در دو شبِ بدون مهتاب انجام میشد. در اولین شب، یک اسکادران بالگرد پیش از پرواز به سمت غاری کوهستانی در فاصلۀ ۵۰ مایلی تهران ابتدا با کماندوهای سوار بر سه فروند هواپیمای باری سی-۱۳۰ ملاقات میکرد. در دومین شب، یکی از مأموران سازمان سیا که خودش را به عنوان تاجری ایرلندی در تهران جا زده کامیونهایی را به غار میآورد و کماندوها را به پایتخت میبرد. به محض آغاز حمله به سفارتخانه، بالگردها از کوههای اطراف تهران به پرواز درآمده و پشتیبانی هوایی عملیات را تأمین میکردند. کماندوها و گروگانهای نجاتیافته نیز در ورزشگاهی نزدیک سفارتخانه به هم رسیده و به یک باند پروازی خالی در بیرون تهران که کماندوهای دیگری در آنجا با هواپیماهای سی-۱۳۰ منتظرشان هستند تخلیه میشوند تا آنان را از ایران خارج کنند.
اما عملیات از جنبۀ اجرا بسیار پیچیده و از نظر تلفات جانی نیز خیلی پرهزینه بود. طبق محاسبهای که از تلفات صورت گرفته و یک ماه پیش از عملیات نجات برای استانسفیلد ترنر رییس سازمان سیا، ارسال شده بود، دست کم ۶۰ درصد گروگانها احتمالاً در چند مرحله کشته میشدند: ۲۰ درصد در خلال یورش به محوطۀ سفارتخانه، ۲۵ درصد در خلال مکانیابی و شناسایی گروگانها، و ۱۵ درصد حین تخلیۀ آنها. در واقع، یادداشت مذکور متذکر شده بود که «احتمال موفقیت کامل عملیات نجات (نجات ۱۰۰ درصد گروگانهای سفارتخانۀ آمریکا) و شکست کامل عملیات (کشته شدن همۀ گروگانها) ۵۰-۵۰ است.»
به هر حال عملیات نجات شکست خورد. روز ۲۴ آوریل ۱۹۸۰، هشت بالگرد از عرشۀ ناو یواساس نیمیتز برخاسته، عرض خلیج فارس را با پرواز در ارتفاع پست طی کردند و به حریم هوایی ایران وارد شدند. این ناوگان کوچک به جز چند پیام مختصر که از فرماندهی عملیات در مصر برایشان ارسال شد مسیر پرواز به مقصد از بالای کویر ایران واقع در جنوب تهران را در سکوت کامل رادیویی طی کرد، ولی دچار نقص فنی و طوفان شن کورکنندهای شد. دو بالگرد پیش از رسیدن به وعدهگاهشان بازگشتند. مابقی بالگردها در آنجا به سه فروند هواپیمای سی-۱۳۰ که کماندوهای نیروی دلتا را با خود آورده بودند، ملحق شدند. اما با اختلال در سیستم هیدرولیک یکی از بالگردها در روی زمین و ناکافی بودن بالگردهای باقیمانده برای اجرای بیخطر عملیات، کارتر توصیۀ برژینسکی برای ادامۀ عملیات را نپذیرفت و به بِکویث دستور داد مأموریت را لغو کند. در حالی که بالگردها بعد از سوختگیری میخواستند از زمین بلند شوند، یکی از آنها با یک هواپیمای سی-۱۳۰ برخورد کرد که موجب انفجاری عظیم در میانۀ صحرا و مرگ هشت نفر از نیروهای آمریکایی شد. کماندوها به واسطۀ شتاب برای تخلیۀ منطقه، اجساد سوخته و پرندههای آسیبدیده را در کویر ایران رها کردند. در کاخ سفید، رییسجمهور شکستخورده به عوامل سازمان سیا فرصت داد تا هر چه زودتر تهران را ترک کنند اما در اعلام خبر ماجرا بر ایرانیان پیشدستی کرد.
شکست عملیات نجات بار دیگر حجم سنگینی از اخبار بحران گروگانگیری را به سوی مردم سرازیر کرد. بسیاری از گروگانها نیز از طریق مجلات آمریکایی خبر عملیات نجات را متوجه شدند. به گفتۀ گروگانها، دانشجویان تصاویر بالگردهای ازکارافتاده و اجساد سوختۀ نیروهای آمریکایی را به آنان نشان داده و خوشحالیشان را از این شکست پنهان نمیکردند. یک نسخه از تایم یا نیوزویک را به الیزابت آن سوئیفت دادند که بخش گزارش عملیات نجات را از آن درآورده بودند ولی از تصویر پشت جلدش چیزهایی میشد فهمید. گروگانگیرانِ رابرت اودی در اواخر جولای ۱۹۸۰ یک نسخه از روزنامۀ سوسیالیستی The Militant چاپ نیویورک را به او دادند که حاوی گزارشی از عملیات ناموفق نجات بود.
با وجود فشارهای وارده بر رییسجمهور برای اقدام، قبولش سخت است که رییسجمهوری مذهبی و صلحدوست! چگونه به خود اجازه داد صرفاً برای بازی با افکار عمومی، چنین خطر بزرگی را به جان بخرد. البته گویا قضیه کاملاً برعکس است-«این افکار عمومی بود که رییسجمهور را وادار کرد دست به یک ماجراجویی محض بزند.» با توجه به خطرات چنین عملیاتی برای گروگانها، نجاتدهندگانشان، و صدها آمریکایی و غربی دیگر در تهران، و دستاورد مادی اندکش برای گروگانها یا خانوادههایشان، منطق دستور رییسجمهور برای اجرای چنین مأموریتی تنها در صورتی قابل توجیه است که سرخوردگی دولت از روند بحران و تصورات مردم از تلاشهای کارتر برای فیصله بخشیدن به آن را نیز مد نظر قرار دهیم-تصوراتی که عمدتاً با رفتار مطبوعات در اذهان شکل گرفته بود.
دیدگاهتان را بنویسید