به گزارش «ایام»، متن پیش رو گزیدهای از خاطرات «محمدتقی امانپور»، عضو شورای مرکزی و از مؤسسین جهاد سازندگی است. او روزهای شروع جنگ، مسئول جهادسازندگی خوزستان را برعهده داشته. به مناسبت فرارسیدن هفته دفاع مقدس، خاطرات شفاهی وی برای اولین بار منتشر میشود:

بعثیهایی که آتش جنگ را شعلهور کردند
اوایل خرداد ماه سال ۱۳۵۸ بود. یادم هست عراقیها ماشینهایی را به این طرف مرز میفرستادند و اسلحه توزیع میکردند. به روستائیان میگفتند هرکس شناسنامهاش را بدهد، یک قبضه کلاشینکف در اختیارش میگذاریم.
روزی که جنگ تحمیلی شروع شد، برای انجام مأموریت جهاد به شهرستان ایذه رفته بودم. به یکباره، خبر حمله عراقیها را از رادیو شنیدم. سفر را نیمه تمام گذاشته و به اهواز برگشتیم.
در تاریخ ۳۱ شهریورماه ۵۹، به سوسنگرد آمدیم. از آن جا به بستان و از بستان به سابله رفتیم که هنوز پاسگاه سابله سقوط نکرده بود. نیروهای ما در آنجا با وجود خستگی، مقاومت کرده بودند.
روایتی از اولین اتفاقات
اولش جنگ را درک نمیکردیم. نمیدانستیم شرایط جنگی چگونه است و اطلاعات ما از مسائل جنگ و مقوله مهندسی جنگ خیلی کم بود. امروز به لطف خدا جهاد سازندگی در جبههها به عنوان کلید فتح عملیات مطرح است. اما آن روزهای اول ما چیز زیادی از مهندسی جنگ نمیدانستیم.
در سابله روی یک تانک قرمز رنگ ایستادم. عراقیها را دیدم که با تانکهایشان جلو میآیند. با رسیدن یک ماشین مهمات، با تانکهای موجود به طرف آنها شلیک کردیم. اما فایدهای نداشت. تصمیم گرفتیم به بستان برویم. نمیدانم به بستان رسیده بودیم یا نه؛ شنیدیم پاسگاه تصرف شد و سابله سقوط کرد.
چریکهای مسجدی در اهواز
در یکی از مساجد اهواز گروهی از بچههای بسیجی میگفتند برویم عراقیها را شناسایی کنیم و بزنیم. آنها از شرق کارون به طرف فارسیات راه میافتند. از رودخانه رد شده و در کنار رودخانه چند تانک عراقی را شناسایی میکنند و این کار را برای دفعات مختلف انجام میدهند. ما پاسگاه و ایستگاهی نداشتیم که این محورها را کنترل نماید.
این گروه پس از شناسایی کامل، یک آر پی جی از مسجدشان بدست میآورند و با چند تا کلاشینکف، جهت اجرای نقشه عملیات، به آن طرف رودخانه؛ محل استقرار تانکها، میروند.
ظاهرا یکی از تانکها در نخلستان استتار کرده بود و بچهها آن را ندیده بودند. آن تانک، متوجه حضور بچهها میشود. به محض این که این بچهها تانکهای شناسایی شده را به آتش میکشند، این تانک به آنها شلیک میکند. همه آنها بجز یک نفرشان شهید میشوند که این یک نفر – با دست زخمی – تمام مسیر رودخانه را شنا میکند و خود را به این طرف آب میرساند. مردمی که از آنجا رد میشدند، این بچهی چهارده ساله را که به یک بازویش تیر خورده بود، نجات میدهند.
ضعف پدافند اهواز در روزهای اول
عراق مرتباً به شهر اهواز و شهرهای ما حمله هوایی میکرد. استقرار ضدهوایی از بحثهای عمدهای بود که در اتاق جنگ مطرح میشد. آقای غرضی خیلی در این زمینه تلاش کرد تا چند قبضه ضدهوایی را جهت امنیت شهر اهواز که محل حضور فرماندهان جنگ – از جمله بنی صدر، آقای خامنهای، آقای هاشمی رفسنجانی و شهید چمران – و محل تصمیمگیری بود، نصب نماید. در شهر اهواز بعد از بمباران شهر از سوی عراق، تازه آژیر به صدا در میآمد.
جهاد پروژهی یک ساله را یک هفتهای تحویل داد
پس از بحثهای مختلف، به جهاد گفتند خوب است شما هم کمک کنید. چون در اهواز سایت راداری نداریم. از فرماندهان نیروی هوائی هم خواستند نحوه کارکرد سایت راداری را به ما توضیح دهند. اما آنها گفتند اگر جهاد کمک کند و امکانات بدهید ما می توانیم وسایل نصب آن را بیاوریم ، گفتیم چه نوع امکاناتی می خواهید؟ در پاسخ گفتند: محل سایت که عبارت است از جاده و یک سکویی در سر کوه که ما خودمان محل آن را تعیین میکنیم.
آنها یک جایی را در ردیف کوههایی که در شرق اهواز – محلی که از چهارشیر به سمت رامهرمز میرود – انتخاب کردند که تقریبا از جاده اهواز به سمت ماهشهر حدود ۲۰ کیلومتر که برویم دست راست جادهای منشعب میشود که به سمت سایت می رود .
مدت زمان پیشبینی شده از طرف آنها برای احداث این سایت، حدود یک سال بود، آن هم در صورت کمک جهاد به آنها. البته امکان انجام آن را هم قطعی نمیدیدند. وقتی شهید طرحچی این موضوع را شنید، به آقای غرضی گفت جهاد این کار را در یک هفته تحویل میدهد! این حرف باعث شد همه افرادی که در اتاق جنگ حضور داشتند، بخندند و به تمسخر بگیرند. با اطمینانی که شهید طرحچی به آن ها داد، انجام کل کار را به عهده جهاد گذاشتند.
در پی آن منطقه را به ما نشان دادند و پس از هماهنگی شهید طرحچی با جهاد خراسان و مسئول پروژه؛ آقای امیریان، جاده و سکوها یک هفتهای تحویل داده شد. جهاد قطعات بتونی مورد نیاز برای نصب در سایت را از کارخانه خانهسازی اهواز آورد.
بعدش گفتند این سایت دستشویی و حمام میخواهد. از آن طرف توپخانههایی که از این سایت باید حمایت کنند، نیاز به سکوهای دیگر دارد. تمام این کارها با همت برادرهای جهاد خراسان انجام شد که مجموعاً به مدت ۲۰ روز طول کشید.
نقشآفرینیهای شهید طرحچی در میدان جنگ
ما در شش ماه اول جنگ هیچ عملیات مهمی نداشتیم. از جمله عملیات آن موقع، همین عملیات طراح بود که برادرها باید از روی سه پل لولهای که عراقی ها زده بودند، از کرخه نور عبور میکردند.
از کارهای جالبی که شهید طرحچی در این عملیات انجام داد، این بود که نیروهای عملیاتی وقتی وارد عمل شدند و به میدان مین برخورد کردند – آن موقع هم تخریبچی به معنای وسیع امروزی آن وجود نداشت که بتواند در حین عملیات و قبل از عملیات منطقه را مینروبی و پاکسازی کند – شهید طرحچی خودش رفت پشت بلدوزر و با تیغ بلدوزر میدان مین را به سمت پلهایی مورد نظر عملیات باز کرد. عمدتا جهادهایی که در این عملیات بودند، جهادهای خراسان و اصفهان بودند .
مأموریت سخت جهاد در باز کردن مسیر اهواز – خرمشهر
کار دیگر جهاد در شش ماه اول جنگ این بود که وقتی عراقیها را در جبهه نورد زمینگیر کردیم، آبهای کرخه نور را زیر پای عراقیها رها کردیم. نیروهای شهید چمران روی این تز عمل میکردند. عراقیها هم سریعا جلو آمدند و خاکریز و دژ ایجاد کردند.
با این واکنش، در جبهه دب حردان آب نفوذ نکرد و برگشت به سمت جاده اهواز – خرمشهر و بریدگی داخل این جاده را زیاد کرد. آن آب رفت توی کارون و برای نیروهای خودمان که در جبهه نورد بودند و میخواستند از زیر جاده اهواز – خرمشهر در کنار رودخانه کارون به عراقیها نزدیک شوند، مانع بزرگی به شمار میآمد. اینجا بود که از جهاد سازندگی خواسته شد حد فاصل جبهه نورد تا صفحه وپیوز، جادهای به سمت آنجا بزند.
مسئول اجرای این پروژه، شهید شهشهانی بود. طول این جاده حدود ۴۰ کیلومتر میشد و این برادرها با امکانات کم روبهرو بودند. یادم هست شهید طرحچی ۱۰ روز تمام برای رفتن و آوردن یک بلدوزر کابازاکی عراقی که در باتلاق گیر کرده بود، خودش را به مخاطره انداخت تا آن را بیرون بکشد و بهره برداری کند.
از جمله کارهای جالب که در این جریان اتفاق افتاد، این بود که برای بستن آن بریدگی، آقایان طرحچی و شهشهانی هر دو تا کمر لخت شده بودند و کیسههای شن را در داخل آن بریدگی میچیدند تا بتوانند جلوی نفوذ آب را بگیرند که بعد لوله بگذارند و آب را از لوله هدایت کنند.
جاده جنگ
هنگام عملیات مهندسی در طراح، ما به خط مقدم میرفتیم. قرار بود تعمیرات ماشینآلات رزمندگان را انجام بدهیم. آنجا چندین مرتبه رزمندگان از ما درخواست کردند آنجا راهی یا جادهای ایجاد کنیم تا وضعیتشان بهتر شود.
در تماسی که با اصفهان گرفتیم، این درخواست برادران رزمنده را اعلان کردیم. پس از مدتی، به اتفاق شهید بزرگوار محمدرضا عطار موحدیان با یک اکیپ که شهید الشریف و شهید عبدیان جزو آن بودند، به کنار طراح رفتیم. آنجا نیروهای شهید چمران مستقر بودند.
پزشکیاری که آن جا بود برای ما قضیه دلخراشی را تعریف کرد. او میگفت: «در اثرنبودن جاده، یکی از بچهها که پایش ترکش خورده بود و در حال قطع شدن بود، این پا را گرفتم و گذاشتم عقب آمبولانس. توی این دستاندازها که می رفتم، یک دفعه آن مجروح پایش به یک طرف پرت شد و خودش به طرف دیگر. همین باعث شهادت آن مجروح شد.»
خوب به یاد دارم که شهید موحدیان در حین شنیدن این قضیه سرش را پایین انداخته بود و شدیداً گریه میکرد. بعد گفت به هر نحوی شده، باید این جاده را بسازم. جاده قسمت عمدهاش زیر دید مستقیم دشمن بود. از حمیدیه که به طرف سوسنگرد میرویم – درست روبهروی طراح – این جاده شروع میشود که تا خط مقدم حدود ۵ کیلومتر میشود.
دیدگاهتان را بنویسید