به گزارش «ایام»، متن پیشرو خاطرهای از علیاکبر طاهریان؛ رزمنده اهل کاشان است که شرحی مختصر از حال و هوای اعزام رزمندگان این شهر در دوران دفاع مقدس گفته است. به مناسبت فرارسیدن هفته دفاع مقدس، این خاطره شفاهی به همراه فیلم رزمندگان اعزامی از کاشان برای اولین بار منتشر میشود:
آن روزها خیلی صورت زیبایی داشت وقتی میخواستیم به جبهه برویم همهجا، حالوهوای کربلا داشت، یعنی همه به عشق کربلا حرکت میکردند. وقتی میخواستیم به جبهه برویم با چاوش میرفتیم و با چاوش هم برمیگشتیم. مردم ما را به چشم یک زائر نگاه میکردند مثلاً اینهایی که از جبهه بر میگشتند اینها را میگفتند از کربلا برگشتند. شهدا را هم که میآوردند غیر ممکن بود این شعار را نگویند که «این گل پرپر از کجا آمده، از سفر کرب و بلا آمده.»
همه افراد از مسجد اعزام میشدند مثلاً ما پایگاهمان پایگاه شهید بهشتیِ مسجد ملا شکرالله بود، مسجد ملا شکرالله یک پایگاه عظیم بود توی آران و بیدگل، پیش از انقلاب شروع برنامه راهپیمایی از مسجد ملا شکرالله بود. آنجا جایگاهی بود که انسجام حاصل میشد. از آنجا با انسجام کامل حرکت میکردند برای رفتن به هلال بن علی.
بعد حسینیه به حسینیه یا مسجد به مسجد، افرادی که منتظر بودند به ما ملحق میشدند. میرفتیم بیدگل، بیدگل هم به ما ملحق میشدند، میرفتیم امامزاده هادی از امامزاده هادی بر میگشتیم میآمدیم هلال بن علی (ع)، جنگ که شد جایگاه اصلی اعزامها هلال بن علی بود هرکسی از هر مسجدی، از هر پایگاهی که توی مسجدها بود آماده میشد میآمد هلال، پایگاه امام حسن در محله مثلاً امام حسن مجتبی (ع) بود که به آن میگفتند سر محله، پایگاه شهید بهشتی مثلاً در مسجد ملا شکرالله بود، پایگاه ولی عصر (عج) در مسجد ولی عصر (عج) بود، حرکت میکردند و ملحق میشدند به هم در هلال بن علی (ع) که جمعیت فوق العاده زیادی را در خود جای میداد.
ماشینها آماده بود، جالب توجه آنجاست انجام اعزامها خیلی اوقات با تشییع پیکر شهدا هم زمان میشد. وقتی که میخواستیم اعزام بشویم حتماً مداح برای ما، روضه اعزام میخواندند و شعرهای خیلی خیلی حماسی را انتخاب میکردند. منظورم این است که ابراز همدردی و محبت و صفا و صمیمیت مردم بود که با هم بودند.
میآمدیم هلال زیارت عاشورا میخواندند با آن حالت خاص یا حسین گویان سوار ماشین میشدیم. اینقدر مردم دوست داشتند رزمندگان را که از در مواقع اعزام، از امامزاده هلال تا میدان آزادگان که در خروجی شهر است دنبال ماشینها میدویدند من آدمی را میدیدم تمام وجودش پر از عرق بود، گریه تمام صورتش را گرفته بود تا آخرین لحظه دستش را اشاره میکرد و میدوید.
دیدگاهتان را بنویسید