به گزارش «ایام»، متن پیشرو خردهروایتهایی از خاطرات نیروهای جهاد فارس دربارهی خدمات آشپزخانه جهاد فارس در خرمشهر و آبادان برای پشتیبانی نیروهای مردمی خط مقدم است که به مناسبت فرارسیدن هفته گرامیداشت هشت سال دفاع مقدس، برای اولین بار منتشر میشود:

اعزام نیرو همراه با تجهیزات رزمی به خرمشهر
محسن دباغمنش: با شروع جنگ، جهاد سازندگی فارس گروهی از نیروهای داوطلب جهاد را همراه با تجهیزات رزمی به منطقه خرمشهر اعزام کرد. من هم با این گروه بودم. تعداد اندکی از افراد با کار رزمی آشنا بودند، بقیه حتی سربازی هم نرفته بودند. سرپرست گروه، مهندس نجابت بود.
حدود بیست و پنج روز از جنگ گذشته بود که وارد خرمشهر شدیم. ما را به دو گروه تقسیم کردند؛ گروه اوّل با اسکان در مسجد امام صادق (ع) معروف به مسجد شیخ شبیر، مسئولیّت کارهای تدارکاتی و پشتیبانی را بر عهده گرفتند، گروه دوم با اسکان در مسجد سید عدنان برای نیروها غذا میپختند. آقای ابوالاحراری سرآشپز آنجا بود. او فوق لیسانس الکترونیک را از دانشگاهی آمریکایی گرفته بود.
آقای معلمی: آشپزخانهی جهاد در مسجد عدنان، غذای افراد درون شهر را تأمین میکرد. در ابتدا هشت نفر بودیم که مواد اولیهی آشپزخانه را تهیه میکردیم و در پخت غذا هم کمک میکردیم.
راهاندازی با کمترین امکانات
سیدجواد میرشفیعیان: حدود بیست روز از راهاندازی آشپزخانهی جهاد میگذشت که خرمشهر سقوط کرد. جهاد فارس هم ستاد خود را با مدیریت آقای جزائری و آقای ربّانی، در مدرسهای در آبادان تشکیل داد و بسیاری از نیروهای مردمی را دور هم جمع کرد.
آنجا جهاد فارس تصمیم گرفت در هتل کاروانسرای آبادان، مجدداً آشپزخانهای راهاندازی کند تا دوباره رساندن غذا به نیروهای مردمی و رزمندهها را بر عهده بگیرد.
به یاد دارم روزهای اول، قند و چای بود، ولی قوری نداشتیم که چای درست کنیم. یکی از آشپزها وقتی قابلمهی غذا خالی میشد، سریع قابلمه را میشست و میگذاشت سر اجاق. در همان قابلمه، آب جوش میآورد و چای درست میکرد. چای را با ملاقه میریخت در همان کاسههایی که به ما غذا داده بود. ما هم همانطور چای را میخوردیم. امکانات در این حد بود.
تامین غذای شش هزار نیرو
غلامرضا جعفری (فرماندار آبادان): بعد از سقوط خرمشهر، اولین کاری که بچّههای جهاد فارس در منطقه آبادان انجام دادند، راهاندازی آشپزخانه بود. در شرایط سخت محاصره آبادان و عدم دسترسی به امکانات، کار بسیار بزرگی بود که در آن زمان جهاد فارس انجامش داد. کار آشپزخانه به جایی رسید که غذای شش هزار نیروی مدافع آبادان را در سه نوبت صبح و ظهر و شب تامین میکرد.
شهادت نیروهای کمکی در آشپزخانه جهاد
محسن لاله پرور: با سقوط خرمشهر، جهاد فارس آشپزخانهای در هتل کاروانسرا در جاده آبادان – خرمشهر راه انداخت. مسئولیت آشپزخانه با مهندس ابوالاحراری بود. چند زن آبادانى و خرمشهرى همراه با خانواده در آشپزخانه کمک میکردند. این آشپزخانه نقش زیادی در کمکرسانى داشت. بهمن ماه بود که بر اثر اصابت خمپاره به آشپزخانه، یکی از خانمها شهید و چند نفر مجروح شدند.
محسن دباغمنش: خمپارهای که به سمت آشپزخانهی جهاد در هتل کاروانسرا شلیک شد، وسط یکی از دیگها خورد و چند نفر شهید و مجروح شدند. ما شروع کردیم به شعار دادن و مرگ بر صدام گفتن. تعدادی از طرفداران سازمان خلق عرب، آنجا بودند. اعتراضکنان به ما گفتند: مرگ بر خودتان! آقای ابوالاحراری با آن هیکل درشتی که داشت، بیل به دست، دنبال آنها کرد.
وضعیت تأمین مواد اولیه آشپزخانه
سید محمود دوکوهکی: محل استقرار جهاد فارس در آبادان، کودکستان محبوبه بود. جهاد فارس آشپزخانهای در هتل آبادان داشت که غذای رزمندگان را تهیه میکرد. من به عنوان نیروی جهادی به مقر جهاد در آبادان رفتم. آقای جزایری گفت: «یک نفر میخواهم که با آشپزخانه همکاری کند». تنها آشپزخانه موجود در آبادان متعلق به جهاد فارس بود. آقای ابوالاحراری مسئول اصلی آشپزخانه بود.
به عنوان نیروی تدارکات، ماشینی به من دادند تا لوازم مورد نیاز را از انبارهای آبادان به آشپزخانه انتقال بدهم. آبادان محاصره بود و کالایی وارد نمیشد، اما در انبارها و سردخانههای شهر، مواد غذایی وجود داشت. در بعضی مغازهها هم جنس بود، اما صاحب مغازهها از شهر رفته بودند. لیست اجناس را بر میداشتیم و به فرماندار وقت آبادان؛ آقای جعفری میدادیم. ایشان هم اجازه میدادند وسایل مورد نیاز آشپزخانه را برداریم.
درب آشپزخانه جهاد به روی همه باز بود
سید محمود دوکوهکی: حدود پانزده نفر از خواهران با جهاد فارس همکاری داشتند. گاهی برنج و نخود پاک میکردند. مردم بومی هم در پخت غذا کمک میکردند.
روزانه حدود بیست و پنج دیگِ غذا بار میگذاشتیم؛ برای دو سه هزار نفر. آقای ابوالحراری، یک بیل به من میداد، یک بیل هم خودش بر میداشت. هرکس میآمد میپرسید: چند نفر هستید؟ مثلا میگفت: پنجاه نفر. غذا را با بیل برایش میریختیم و میرفت. فرقی نمیکرد نیروی جهاد است یا سپاه یا ارتش یا بسیج، به همه غذا میدادیم. حتی مردم عادی هم میآمدند غذا میگرفتند.
البته ارتش آشپزخانهای همراه با تدارکات خاص برای نیروهای خودش داشت. اما از طرف ارتش با آقای جزایری و آقای ابوالحراری هماهنگ میکردند که وعده ظهر را به نیروهای ارتشی غذا بدهیم.
یادم هست یک نفر از اداره برق خوزستان میآمد غذا میگرفت برای کارمندان آنجا. بعضی وقتها نیروهای فرمانداری هم میآمدند غذا میگرفتند.
چرا بیخبر رفتی؟!
سید محمود دوکوهکی: برای پخت غذا، سوخت نداشتیم. از صندوقِ چوبیِ گلوله و خمپارهها به جای هیزم استفاده میکردیم. آن موقع آشنایی چندانی با منطقه نداشتم. یک روز برای جمع کردن صندوق رفتم سمت جادهی خرمشهر. روحم خبر نداشت که آن طرف رودخانه، عراقیها هستند. مشغول چوب جمع کردن بودم که شروع کردند به تیراندازی و خمپاره زدن. به محض اینکه خواستم فرار کنم، سربازی داد زد: بیا این طرف. دویدم سمتش که خمپاره زدند و کمرم پر از ترکشهای ریز شد.
سربازی که نجاتم داد، اهل قوچان بود. فرمانده قوچانیها، سر من داد میزد که چرا بدون اجازه رفتی آنجا؟ گفتم: راه را بلد نبودم و نمیدانستم این منطقه خطرناک است.
خبر به آقای جزایری رسید. آقای جزایری گفت: چرا بیخبر رفتی؟ چرا هماهنگ نکردی؟ گفتم: والله رفتم چوب جمع کنم، دیدم آنجا صندوق زیاد است، شروع کردم به جمع کردن.
تنظیم: زهرا قوامیفر
دیدگاهتان را بنویسید