به گزارش «ایام»، متن پیشرو گزیدهای از خاطرات پشتیبانی جنگ مردم کاشان در دوران دفاع مقدس میباشد. به مناسبت فرارسیدن هفته دفاع مقدس، این خاطرات از نظرتان میگذرد:
پیرزن زنبیل قرمز
راوی: حاج رضا کاظمی
رویدادهای بزرگ ستاد را مردم ایجاد میکردند. در خیلی از مواقع مردم جلوتر از ما بودند. مثلاً پیرزنی در محله عربهای پشت مشهد بود. زنبیل پلاستیکی قرمزی داشت که با آن قند و چایی جمعآوری میکرد و به ستاد چهلتن تحویل میداد. هر روز کارش همین بود.
پنج شش ماه خبری از او نبود. گفتیم احتمالاً از دنیا رفته است. بعد از مدتی با یک تاکسی وارد چهلتن شد. یک فرش کرکی درجه یک هم عقب تاکسی بود. به او گفتیم مادر ما فکر میکردیم از دنیا رفتهاید. {خنده} گفت نه من احساس کردم که با این زنبیل نمیتوانم دینم را نسبت به جنگ ادا کنم.
من در خانه دو اتاق دارم که در یکی از آنها دو بز داشتم. گفتم نیازی به این بزها ندارم. مقداری شیر میخواهم که میروم میخرم. دو بز را فروختم و یک دار قالی خریدم. در همان اتاق دار قالی را همراه با چله، پشم، کرک و… برپا کردم. همه همسایهها را جمع کردم. آمدند و یک رج، دو رج، پنج رج صلواتی برای پشتیبانی جنگ میبافتند. الان این فرش ۱۲ متری ۷۲ خانه را آوردم تا برای کمک به جنگ بدهم.
حاج جواد گفت که مسئولیت ما در قبال این فرش بسیار زیاد است. این فرش شاید ۷۰-۶۰ هزار تومان بیشتر ارزش نداشت، اما فردی آمد و آن را دویست و پنجاه هزار تومان خریداری کرد. گفت میخواهم به عنوان یادگاری این را نگه دارم.
بعدش به دیدار آقای قلیپور؛ مسئول پشتیبانی جنگ وزارت بازرگانی رفتم. گفتم چنین موضوعی پیش آمده است. آن روزها وزیر بازرگانی آقای آل اسحاق بود. رفتیم پیش وزیر و دستور داد هر چه نیاز داریم بدون عوارض گمرکی از وزارت بازرگانی به ما بدهند.

در آماری که داشتند صدهزار جفت کفش کتانی ژاپنی بود که مجموع آنها دویست و پنجاه هزار تومان میشد. ما صد هزار جفت کفش کتانی از پول تهیه شده از فرش این خانمی خریداری کردیم و آنها را بین ده لشکر توزیع کردیم. اکثر شهدایی که میآوردند میدیدیم همان کفش کتانی پایشان است.
تبدیل خانه به ستاد پشتیبانی جنگ
راوی: فاطمه رییسی
بخاطر دو فرزند کوچک و دیگر مشغلههایی که داشتم، ابتدا این پیشنهاد را به سپاه دادم که اگر مقدور است، برخی فعالیتها از جمله تهیه لباس برای رزمندگان یا تهیه خوراکی و بستهبندی آنان را در خانهی خودم انجام دهم.
اتفاقا این پیشنهاد را قبول کردند. از آن روز به بعد زیرزمین خانهی ما وقف این کارها شد. در محلهی ما، خانهی ما، اولین پایگاه پشتیبانی رزمندگان بود. حتی با اینکه همسرم، در اواسط جنگ، شهید شدند، باز هم دست از این فعالیتهایم نکشیدم و ادامه دادم. جوانهای سپاهی، از سپاه اقلام را برای ما میآوردند که بیشترش هم هدایای خود مردم بود.

از کسانی که در این کار مرا کمک کردند، مادرم، زن برادرهایم ، خانم بیشهای، مادر حاج مشیری، خانم حاج مشیری و خیلی عزیزان دیگر بودند. چون کم کم، اقوام و دوستان و همسایهها هم جمع میشدند و کارها را انجام میدادیم.
گاهی اوقات تا دو الی سه بعد از نیمهی شب کارها طول میکشید. مثلا مینشستند، قند بشکنند. حالا قندها را شکستیم، باید پاکت بیاوریم، بستهبندی کنیم، دستگاهش را هم میآوردند تا دوخت بزنیم. بعضیها هم برای رزمندهها مدام نامه مینوشتند، نقاشی میکشیدند و داخل آنها میگذاشتیم. بعد از چند روز که کار بستهبندیها تمام میشد، از طرف خود سپاه ماشین میآمد و همهی این بستهبندیها را میبردند تا به دست رزمندگان برسانند. حتی در یکی از اتاق ها یک دارقالی نصب کردم و با فروختن آن قالی، پولش را خرج جبهه میکردم.

از روضه هفتگی تا پشتیبانی جنگ
راوی: بتول سودمند
سه شنبههای هرهفته منزل ما جلسه بود؛ ذکر توسل و روضه اهل بیت. جرقهی این حرکت پشتیبانی، از آن جلسات خورد. اولین بار آنجا در جلسه بحث کمک به جبههها مطرح شد. خیلی دوست داشتم برای جبههها کار بکنم. سریع پرسیدم بگویید کجا باید بروم؟ گفتند: سازمان زنان – الآن اسمش کانون الزهرا است – خانمها میروند آنجا کار میکنند. آنجا بروید خیاطی کنید.
گفتند: حسینیه چهلتن هم هست. آنجا که رفتیم با خانم زارع که مسئولیت داخلی کل حسینیهی چهلتن را داشتند، آشنا شدیم. دیگر دو الی سه هفته مرتب به چهلتن میرفتیم، آنجا ماکارانی، حبوبات، لباس دست دوم و نو، نایلون کرده بود که باید همهی اینها را از هم تفکیک میکردیم. هرکدام از خانمها میآمدند یک مسئولیتی داشتند، مثلاً تفکیک لباسهای نو برای این خانم، لباسهای دستدوم برای این خانم بود. خوراکیها، ماکارانیها، حبوبات را یکجا میگذاشتیم، شیشههای خالی را یکجا.

بعد یک مدتی رفتیم هلالاحمر. کمکهای مردمی در هلالاحمر خیلی زیاد بود. از همهجا آوردهبودند و هیچ کس نمیتوانست تفکیک کند. وقتی آنجا را مردانه کردند، ما دوباره رفتیم چهلتن. پیشنهاد دادیم اینها را کامیون کامیون بیاورید در سطح شهر پخش کنید که خود مردم تفکیک کنند؛ اینگونه بماند از بین میرود.
در حسینیه چهلتن فقط خانمها بودند و ما با مانتو بودیم نامحرم نبود. من صبح که میرفتم، ظهر برمیگشتم. بعضی از افراد خودشان غذایی برمیداشتند، من چون با بچه بودم یا میگذاشتمش پیش همسایهای، آشنایی، ظهر مجبور بودم برگردم.
نان میخواستند، نانخشک برای آنها بپزیم که خراب نشود کپک نزند، نان تازه که نمیشود. مثلاً تنقلات روستایی، گردو، بادام، برگه میآوردند میگفتند بستهبندی کنید. مینشستیم آنها را میشکستیم. همینکه هوا سرد شد، اعلام کردند بافتنی میخواهند. کلاه میبافتیم، شال میبافتیم، بعضیها میتوانستند هنر قدیمی داشتند، جوراب مردانهی کاموایی میبافتند.
کسی دیگر آن موقع با دست نمیبافت. آنروز آقای چیتسازیان و آقای گرگپور مسئول جهاد بودند. گفتم: میشود اینها را بیاورید خانه ما با مسئولیت خودم؟ گفتند: ببرید،آنهایی که میشناسید ببرید. به خاطر ناهار بچه یا استراحت، چون واقعا خسته میشدم.
جهاد پیشنهاد داده بود که چند مکان در شهر هست به عنوان پایگاه پشتیبانی، من هم به فامیل خودمان گفتم: زیرزمین خانهمان خالی هست، قالی خودم کنار آن هست ولی الان قالی بافتن به دستم نمیچسبد، این کارها را بیشتر دوست دارم. فعلاً باید برای رزمنده ها مایه گذاشت. اگر دوست دارید بیاید اینجا با هم کار کنیم.
در زمان کوتاهی دیدیم ماشینهای پُر وسیله از جهاد آمد؛ توپ توپ پارچه میآوردند. آن روزها هم که قیچیبرقی نبود – الان میبینم که چقدر دستهای ما از قیچیها زخم شده – دستهای ما درد میآمد، من، پنجتا پنجتا برش میدادم. رانندههایی که برایمان این چیزها را میآوردند، آقای خیامی، آقای طوقکش، آقای میرزایی بودند که هر سه جانباز هستند. ماشینهای لندکروز آبی بود، حالت پیکانباری داشت. مواد خام را میآوردند، بعد آماده شده آن را میبردند.

حالا اگر کارهای پختنی بود – مثل مربای هویج یا به – شاید یک هفته هم طول میکشید. همه کارهایشان را تعطیل میکردند و میآمدند. چند نفر از دبیرها که در محله ما بودند، عصر میآمدند. خانم دادایی و خانم رزاقی هم بودند که یکی دو ساعت عصرها میآمدند. از زمانی که خانهی خودمان پایگاه شد، کم کم چهلتن جمع شد، خانم زارع هم رفت برای خودش به خیابان راهآهن.
میگفت: شاخه شاخه شده، نمیشود رفت بالای سرشان. میدید من خودم مسئولیت را قبول کردم، خیالش راحت بود. خانم ثابت یا خانم علائیان در خیابان امام هم اینکار را کرده بودند، منزل ایشان هم برنامهها برقرار بود.
پینوشت: کلیه عکسهای داخل مطلب (بهجز عکس اصلی)، برگرفته از آرشیو تاریخ شفاهی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب است.
دیدگاهتان را بنویسید