به گزارش «ایام»، گفتار پیشرو ارائه امین سلیمی؛ سردبیر خبرگزاری دانشجو و کارشناس رسانه است که پیرامون اهمیت مسئله داشتن برای حضور صحیح در رسانه و مطالبهگری تخصصی، طی نشست «اولین گردهمایی مطالبهگران مردمی و افشاگران فساد» عنوان شده است.

سعادت حقیقی بشر در حکومت دینی متبلور خواهد شد
قرار است راجعبه مسئلهمحوری و تکتیراندازی در رسانه صحبت کنیم. گاهی به این فکر میکنم که اساساً مهمترین کاری که ما قرار بوده بکنیم، چه بوده و باید چه کار میکردیم که همه آن اهداف و ارزشها و آرمانهایی که داشتیم متبلور بشود و مشکلی پیش نیاید.
تجمیع همه مسائل و مصادیقی که به آن فکر میکنم – که اگر پیادهاش بکنیم اتفاق خوبی میافتد – تشکیل حکومت است. یعنی چیزی را پیدا نمیکنم که ورای این باشد و بتواند همه چیزهایی را که میخواهیم برای ما رقم بزند.
یعنی شما اگر حکومت تشکیل بدهید – حکومت به معنای سازوکار اداره جامعه – و آن سازوکار اداره جامعه بر مبنای ارزشهای شما اتفاق بیافتد، فکر میکنم سریعترین راه ممکن است برای اینکه آن چیزی که میخواهید در اجتماع رخ بدهد، رخ بدهد.
به نظرم مرحوم امام هم همینطور فکر میکرد. یعنی فکر میکرد سالها فقه شیعه، اسلام و همه ارزشهایی که دارد، تا وقتی در قالب حکومت دینی متبلور نشود، آن سعادت حقیقی بشر اتفاق نمیافتد. این شد که برای اوّلین بار بعد از امیرالمؤمنین، به آن شکل حکومت دینی میرسیم که یک جمهوریت اسلامی را ابداع بکنیم.
رشد گلخانهای، آفت دور شدن از مردم
بعد مثلاً شروع کنیم به حکمرانی بر مبنای آن چیزی که فکر میکردیم درست است و کار را ببریم جلو. یک عنصری دارد این حکومت که آن را تشکیل میدهد. ما هم خیلی دقیق باید نسبتمان را با آن باید برقرار بکنیم. آن عنصر، «مردم» هستند.
مردم یعنی چیزی که اساساً حکومتها را شکل میدهند، نیروی انسانیاش را تأمین میکنند، مقبولیت ایجاد میکنند و باعث پایندگی حکومتها میشود.
اما مشکل کجا پیش میآید؟ مشکل اینجا پیش میآید که از یک جایی به بعد احساس میشود جریان انقلابی پیگیری نسبت خودش را با این بدنه مردمی گم میکند. من اسمش را رشد گلخانهای میگذارم. یعنی شما در یک گلخانه هستید با دوستان و رفقای خودتان. مینشینید با کلونیهای خودتان و از ارزشهایتان حرف میزنید. اساساً هم فکر نمیکردید کسی باشد که ببخواهد بیاید علیه شما حرف بزند.
بیرون انداختن عدالت از ارزشها
شما اواخر دهه ۶۰ را که نگاه کنید، امام گفتند بروید همه جا بسیج بزنید. بسیج مدارس، بسیج کارکنان، بسیج دانشجویی، بسیج طلاب، بسیج مهندسین، بسیج هنرمندان و امثالهم. جنگ هم تمام شده بود، شهید برده بودیم و آورده بودیم. جامعه در عصر طلایی قهرمانان خودش به سر میبرد. در این شرایط، فکر نمیکردیم کسی پیدا بشود بیاید علیه ارزشهای ما صحبتی بکند.
فرهنگ ایثار، فرهنگ شهادت، فرهنگ مقاومت، مسئولین همه سادهزیست، از این چیزها. از یک جایی به بعد ما دیدیم که نه! با یک جریانی طرف هستیم که قابلیت این را دارد همه ارزشهایی که برایش انقلاب کردیم را قلب بکند و به خورد اجتماع بدهد، اما هیچ اتفاقی برایش نیافتد. در این حین هم ما همچنان در همان گلخانه خودمان بودیم.
یعنی اساساً بلد نبودیم با مردم حرف بزنیم. کافیشاپ جای ما نبود، سینما جای ما نبود، تلویزیون جای ما نبود، سمپزیومها جای ما نبود، همایشها جای ما نبود؛ ما یک گوشهای داشتیم خودمان با خودمان حرف میزدیم و کار میکردیم.
به او چه میتوانم بگویم؟
از یک جایی به بعد، یک دفعه دیدیم ما انتخاباتها را نمیبریم. ریاستجمهوری میشود، نمیبریم. شورای شهر میشود، نمیبریم. یعنی با نازلترین وجه مردمسالاری دینی که مواجه شدیم که همان صندوق رأی است. این جایی که میروید کاغذ را میاندازید داخل صندوق، از نظر من نازلترین وجه مردمسالاری است.
مردمسالاری در جمهوری اسلامی خیلی معانی گستردهای دارد. حالا این رأی هم که میگیرند هست، در مواجهه با اوّلین وجه مردمسالاری دینی را چند بار باختیم. یعنی اصلاً نمیفهمیدیم مردم چه میگویند.
من کجا این را میفهمیدم؟ یک مدت سخنگوی بسیج دانشجویی بودم. میرفتیم به یک استانی، من مثلاً ۱ ساعت مینشستم راجعبه این دعوا که انجمن اسلامی دانشگاه مثلاً عکس میرحسین را زده روی بُرد، با این بچّهها بحث میکردم. میگفتند اینها آمدند عکس موسوی را زدند، آن یکی میگفت ما تا آخرین قطره خون پای این عکس ایستادگی میکنیم!
بعد میرفتم پیش بچّههای جهادی همان استان در نقاط محروم – مثلاً یک روستا با ۳۰۰ خانوار جمعیت – از این ۳۰۰ خانوار جمعیت، مثلاً ۱۳۰ خانوار شوهرهایشان قاچاقچی بودند و اعدام شده بودند. میرفتم داخل خانه زنِ بیسرپرست، سر بساط بود. میگفت بنشین من کارم تمام بشود تا صحبت کنیم راجعبه مسائل منطقه. من آنجا متوجه میشدم که چیزی ندارم برای او بگویم! با این آدم از چه چیزی میتوانم حرف بزنم؟ مثلاً از توزیع نامتوازن ثروت در نظامهای لیبرال بگویم؟ از ارزشهای مادر، از فتنه ۸۸؛ با او چه بگویم؟
آسیب بزرگ عدم نیازسنجی
ما در کمکرسانیمان هم بلد نبودیم با مردم کار کنیم. همان اردوی جهادی – بالاخره کار جهادی بارزترین وجه کمکرسانی مستقیم بسیج است، شما میروی مستقیم با قشر مستضعف جامعه ارتباط میگیری و به او خدمات میدهی – میرفتیم یاسوج با سختی غیرقابل وصفی حمام میساختیم. جایی هست اسمش پاتاوه است. روستاهایی دارد خیلی جاهای پرتی هستند. میرفتیم آنجا به بدبختی آب آن پایین بود، موتوربرق بیاور، لوله بکش، پمپ بزن، این آب نمیرسید، آنجا حمام میساختیم.
بعد چه میشد؟ سال بعد میرفتیم همان روستا، میدیدیم که آن حمام را طویله کردند! بعد میگفتیم ما اینجا خودمان را هلاک کردیم تا برای شما حمام بسازیم، چرا اینجوری شده؟! جوابش چیست؟ میگوید دامم داشت میمرد، من حمام توی سرم بخورد! دامم بمیرد هیچ کاری نمیتوانم بکنم.
یعنی ما در خدمترسانی به مردم، برایمان مردم مهم نبودند. میگفتیم تو نمیفهمی به حمام نیاز داری. تو مثلاً باید اینجا برایت حسینیه بسازیم! ناحیه بسیج به ما گفته بروید آنجا مسجد بسازید، اصلاً مساول شما به ما ربطی هم ندارد. در نازلترین و عالیترین مسائل، نسبتمان را با مردم گم کردیم. به طریق اولی نسبتمان را با مسائل مردم هم گم شد، یعنی ما نسبت به مسائل عمومی مردم، حرفی نداشتیم.
نامفهوم برای مردم
این شد که رفتم سراغ مسئلهمحوری مسائل کشور. لطفی هم خدا به ما کرد و آقای روحانی رأی آورد؛ ما فوقتخصص قراردادهای حقوق بینالملل شدیم، فوقتخصص قراردادهای نفتی شدیم، فوقتخصص قراردادهای بانکی شدیم. بعد مالیات را فهمیدیم چیست، بیمه را فهمیدیم چیست! قبلش که اصلاً برای ما این چیزها موضوعیت نداشت! کی اصلاً ما میرفتیم راجعبه سیجیتی حرف بزنیم؟ یا بررسی کنیم اصلاً مالیات تنظیمی چیست؟ ما مثلاً یهو نمیدانم بند ۴ برجام در حوزه مثلاً سانتیفیوژا آنجا مثلاً میگوید فلان سو، بابا تو مثلاً لیسانس هنرهای تجسمی بودی مثلاًالان آمدی اینجا.
رفتیم روی مطالبه تخصصی سوار شدیم و مطالعه کردیم. اما باز کار درنمیآمد. مثلاً راجعبه چیز بسیار واضحی مثل برجام که همه شما مطمئن هستم تحلیل درستی نسبت به آن داشتید، حرف شما در عوام مردم نفوذ نمیکرد.
آنها هم پشت هم داشتند میزدند. فلانی از ژنو رفت لوزان، از لوزان میرفت برجام، از برجام میرفت آیپیسی، از آیپیسی میرفت قرارداد محیطزیست، از قرارداد محیطزیست میرفت قرارداد پاریس؛ جایی در حوزه بینالملل نبود که دوستان آباد نکنند. ولی باز حرف ما ورود نمیکرد. مردم میپرسیدند شما چه میگویید؟
عارضهی دستهبندی «سیاه، سفید، خاکستری»
با این حال، خودمان به نظر خودمان، تخصصی شده بودیم! حرفهای خاصی میزدیم. کمی هم روشنفکر شده بودیم. یک مسئله فرهنگی که پیش میآمد – مثلاً کنسرتی یا سینمایی – میگفتیم اینها مسائل اصلی نیست، بروید روی مسائل اصلی! از این چیزها هم بلد شده بودیم. ولی باز کار درنمیآمد.
چیز دیگری هم بود. ما مرتب توی سر مردم هم میزنیم. به چه معنا؟ جامعه را مثل کوهی تصور کنید. کوه یک قله دارد. ما تصور میکنیم اصحاب بصیرت هستیم که روی قله ایستادیم! بقیه مردم هم پایین کوه هستند. این مردم یا حرکت میکنند به سمت ما که میشوند «اولئک هم المفلحون»؛ به سمت ما میآیند و رستگار میشوند! یا نمیآیند سمت ما که «اولئک کالانعام»؛ فکر میکنیم نمیفهمند، مردم کوفه هستند.
بچّهها اگر رأی نیاورید شهرتان سقوط کرد اشکالی ندارد، ایمانتان سقوط نکند. این مردم نفهمیدند، اینها کوفی، اصلاً امیرالمؤمنین هم از دست امتش خیلی ناراحت بود. بعد آن عمار رهبری هم ما هستیم که مثلاً آنجا ایستادیم! دیدید میگویند قرار است جذب قشر خاکستری کنیم؟ یعنی ما سفید سفید هستیم. یک چیز سیاهی هم هست. این مردم و عوام خاکستری که وسط هستند، این خاکستریها هستند. یعنی اساساً ما نسبتمان با حل مسائل مردم، این شده که انتهای هدایت و اداره جامعه ایستادیم و بقیه باید بیایند سمت ما!
درک اشتباه شکل حکمرانی در جمهوری اسلامی
مجموعه اینها باعث میشود شما درکی از شکل حکمرانی در جمهوری اسلامی نداشته باشید. یعنی شما نمیدانید چه اتفاقی باید بیافتد که همه چیز خوب بشود.
پیش بزرگان مثلاً اصولگرا هم بروید، میبینید شیوه اداره متفاوتی برای جامعه ندارند. اصل حرفشان این است که میگویند اگر ما کار را انجام بدهیم، بهتر انجام میدهیم. مثلاً میبینید دوستان خیلی با مذاکره مشکل ندارند، مشکلشان این است که مذاکره را آقای روحانی انجام داده! ادعا دارند ما انجام دادیم، درست میشد. مثلا دوستان خیلی با خصوصیسازی مشکلی ندارند. مشکلشان این است که بدهید ما واگذاری کنیم؛ ما واگذاری کنیم درست واگذاری میکنیم.
میبینیم مثلاً ۱۲ سال مجلس و ۸ سال دولت دستش بوده، ولی اصلاً مالیاتهای تنظیمی را تصویب نکرده یا برای شفافیت هیچ کاری نکرده. او فرقش این است که مدعای اعتقاد به یکسری کلیدواژهها را دارد که اینوریها ندارند؛ ولایت، حکومت دینی، آرمانهای امام، انقلاب ۵۷. این دسته فرقشان همین کلیدواژههاست.
گذار از رسانه کلاسیک به رسانه مسئلهمحور
یکی دو سال است یک طیفی که لزوماً زیر نظر سازمان مشخصی هم نیستند – فقط آنهایی که فهم مشترکی از مسئله پیدا کردند – احساسشان بر این قرار گرفته که یک طور دیگری باید به حل مسائل کشور ورود کنیم. اینجوری نمیشود کار کرد. حتی این طیف رفت نخبگانیترین شیوههای اصلاح جامعه را هم بررسی کرد. نشست راجعبه شیوههای کلانی که باید برود به مجلس، شورای عالی سران قوا یا شورای عالی انقلاب فرهنگی و حتما تصویب بشود، را بررسی و تبیین کرد. باز دید کار درنمیآید.
اینجا اهمیت مسئلهمحور بودن مشخص میشود. من رسانه مسئلهمحورش را میگویم، شما به طریق اولی کُنش مسئلهمحور را هم نگاه کنید. مسئلهمحوری به چه شکل است؟ شما نگاه کنید الان یک اتفاق بدی در کشور میافتد، مثلاٌ غیزانیه. قبل از آن قضیه مشکل آبرسانی، اسمش را شنیده بودید؟
کارکرد رسانههای گرد یا رسانههای کلاسیک همین است. رسانه کلاسیک در بهترین وجه خودش، در پُرترین وجه خودش، در عدالتخواهانهترین وجه خودش، پشت سر اتفاقی است که میافتد. برای غیزانیه اتفاق افتاده؟ این رسانه میرود آنجا گزارش میگیرد. چطور گزارشی؟ اعلام میکند مردم بدبخت و بیچاره شدند، آقای مسئول بیا پیگیری کن.
«رسانه مسئلهمحور»، آن رسانهای است که نمیخواهد غیزانیهها اتفاق بیافتد. میرود کاری میکند که غیزانیهها اتفاق نیافتد، این یک روال دیگر است. شما برای طرح مسئله و ارائه راهکار، تحقیق میکنید و پشتوانه پژوهشی دارید. بهعلاوه پشتوانه عملیاتی هم داری.
اهمیت و کاربرد مسئلهمحوری در رسانه
چرا میخواهی این کار را بکنی؟ فرض کنید مشکل آب غیزانیه حل شود. بعد چه میشود؟ رابطهای به وجود میآید بین کلانمسائل کشور و مصادیقش. کمیسیون ماده ۱۰۰ شهرداریها را اگر آشنا باشید، آنجا تخلفات ساختوساز بررسی میشود. حالا یا تخریب میشوند یا جریمه میشوند.
ما اوّلین باری که به کمیسیون ماده ۱۰۰ ورود کردیم، درباره املاک شهرداری تهران بود که به املاک نجومی معروف شد. اوّلین بار آنجا با چیزی به نام کمیسیون ماده ۱۰۰ آشنا شدیم. هر کاری کردیم بحث را ببریم آنجا که بفهمند یک چیزی دارد از این کمیسیون خلاف درمیآید. قانونی هم هست، ولی خلاف است! اما کار درنمیآمد.
تا رسیدیم به لواسان. شما این کیس را برمیدارید، یک مسئلهای را، مثل ویلای دختر وزیر، مثل ویلای داماد شمخانی، مثل ویژهسازی – هر مسئلهای – فرقی نمیکند. مسئله را برمیداریم، مسئله را بررسی میکنیم. چرا؟
چون وقتی مصادیق موضوعی در کشور را به عنوان مسئله بررسی میکنید، این مصادیق به یک کلان مسائلی برمیخورد.
رسانه مسئلهمحور به دنبال حل و فصل کلانمسئله است
الان هر کارگری میآید پیش من درباره خصوصیسازی صحبت کند، میدانم چه اتفاقی افتاده. وقتی حرف میزند، شکل کلی موضوع تکراری است؛ همه تخلفاتی که اتفاق افتاده یک شکل دارد. مثلاً سوژه مورد ادعای او اهمیت واگذاری نداشته، قیمتگذاریاش اشتباه بوده، خریدار خصوصی مثلاً پول را نداده و رفته روی سند کارخانه وام گرفته، آخرش هم اراضی را فروختند و کارگرها را اخراج کردند. همه جا همین است؛ هفتتپه، هپکو، کنتورسازی، کشت و صنعت مغان، ماشینسازی تبریز، قلعه همدان. هر کجا را ببینید، مشکل خصوصیسازی همینهاست، چیزی خارج از اینها نیست.
یک نکته دیگر این است که شما وقتی مسئله را برداشتی، در حین حل مسئله آموزش میبینی. هفتسنگان قزوین واقعا کلاس درس است. اگر میخواهید بدانید خلأ کشور در حوزه زمینخواری چیست و نهادهای قانونی چگونه کاملا قانونی زمینخواری میکند، پرونده هفتسنگان را که بخوانید، دستتان میآید چه خبر است. متوجه میشوید دادگستری چگونه میتواند زمینخواری کند. جاهای دیگر هم بعد همین است، همین مدل را میبرد آنجا پیاده میکند.
هنر، حل مسائل مردم است
عرضم را تا اینجا مرور کنم. ما یک عنصری داریم به نام مردم که پایه تشکیل حکومت است. این حکومت قرار است ادارهکننده جامعه باشد و ارزشها را در جامعه پیاده کند تا آن جامعه به تعالی برسد. کف این جامعه آن مردمی هستند که آن پایین کوه مشکلاتی دارند. الویت این مسائل مردم است. مسائل این مردم وقتی حل میشود، انگار مسائل جامعه شما حل شده.
بعد که مشکلات و مسائل آن مردم را حل کردی، تازه میتوانی بروی با آنها درباره مسائل دیگرشان صحبت کنی. بعد که آن مسائل را حل کردی میتوانی با آن مردم از تعالی حرف بزنی، از دیپلماسی مقاومت حرف بزنی، از صادر کردن انقلاب حرف بزنی.
ما همدستان سرویسهای جاسوسی!
در همان قضیه غیزانیّه، عزیزان معتقد به خبر خوب میگفتند شماها چرا روزی که نفتکشهای ما رسید به ونزوئلا، یادتان افتاده غیزانیه را عَلم کنید؟ شما میخواهید دستاوردهای جمهوری اسلامی زیر سؤال برود!
اتفاقا پسفردایش هم افتتاحیه مجلس بود و قضیه آسیه پناهی در کرمانشاه پیش آمد. دیگر یقین کردند که ما با سرویسهای جاسوسی دشمن در ارتباط هستیم! که مثلاً از ۶ سال پیش به ما گفته بودند که سال ۹۹ نفکشهای ایران میرسند ونزوئلا، از ۶ سال قبل آب غیزانیه را قطع کردند و یک جوری هماهنگ کردیم که آن روزی که نفتکش میرسد، مردم خوزستان میآیند به خیابان! با نیروی انتظامی هم هماهنگ کردیم که با اینها برخورد کن! که این قضیه حتما برجسته شود و نفتکشها را ببریم به حاشیه! اینجوری باورشان شده بود! الحمدالله همه چیزش هم خوب درآمد.
فرض کنید رسانهها هیچ کدام به این چیزها نپردازند. ما مسائل اینها را – به قول برخیها این مسائل خرد – کامل بایکوت کنیم. مثلا برویم پای مسئله ارتفاعات مشهد، مثلاً پای فلان نهاد انقلابی و فلان نهاد حاکمیتی میآید وسط، ما بگوییم الان مثلاً دوره انقلابیهای فلان جاست، ولش کن! شما فرض کنید بایکوت کنند همه چیز را، فرض کنید هیچ کدام از اینها را شما پوشش ندهید، خود مردم غیزانیه که نمیمیرند. آن کسی که آن کف کار درگیر است، میداند آب ندارد. او که حذف نمیشود، او خودش با خودش هست و میداند که آب ندارد. آن کپرنشین سیستانبلوچستان میداند گاز ندارد. آن کارگری که خودش را دار زده، خانوادهاش میدانند پول ندارد. آن خانواده کارگر هپکویی که چند ماه است حقوق نگرفته، این را لمس میکند.
نتیجه چه میشود؟ نتیجه میشود که شما میگویید آقا طبقه متوسط که مشکل امکانات و معیشت و اینها را ندارند، با دستاوردهای جمهوری اسلامی حال کنند، بقیه بروند بمیرند!
اگر میخواهیم دستاوردهای نظام دیده شود …
بحث این است که شما اگر میخواهید دستاوردهای نظام و انقلاب دیده بشود باید مسائل مردم را حل کنی، وگرنه مردم کف جامعه چیزی که شما میگویید را نمیبینند، خودش دارد با مسائل دست و پنجه نرم میکند و مطلع است. طرف میرود دادگستری با فساد قضایی پنجه در پنجه است، حالا تو از مشکلات آنجا نگو، این آدم که آنجا هست. رسانه میگوید نه! اینها را پوشش ندهیم که مایه ناامیدی است. میگویند پس اخبار خوب چه میشود؟
مثل این است که یک نفر تا گردن در باتلاق فرورفته، بعد میروید بالای سرش به او میگویید که مثلاً پلیکانها به تالاب ارومیه برگشتند، هشتک خبر خوب! طبیعی است که میگوید فدای سرم، من الان توی باتلاق هستم، مشکل دارم. اصلا به او بگو ما فلانجا ۱۰ نفر را از باتلاق درآوردیم، این هم مهم نیست. میگوید منی که این تو هستم را نجات بده. خبر خوبت برای من چه سودی دارد؟
اما حرف من این است که روال باید این باشد که میبینمت داخل این باتلاق فرورفتی، تلاش میکنیم درمیآوریمت. خود این خبر خوب است. یعنی شما این پیغام را از طرف یک تشکّل، یک سمن، یک رسانه، یک نهاد انقلابی، به آن آدمی که مشکل دارد میرسانی که ما میبینیمت. حداقل ما داریم میبینیمت، ما مسئلهات را پیگیری میکنیم.

استانداردهای رسانه مسئلهمحور
رسانه مسئلهمحور حتماً استانداردهایی دارد. این نیست که بیهوا باشد، حتماً باید مطالعات داشته باشد، حتماً یاید پرهیز از سیاهنمایی باشد، حتماً باید مرزبندی با یکسری جریانات داشته باشد. اصلاً من نکتهای با اینها ندارم، بحث سر اصل کار است. ما باید خودمان را درون هر مسئله ببینیم.
مثلا بسیج دانشجویی دانشگاه فلان جا، راجعبه آخرین تحولات شیطانپرستی که در فلان فیلم به تصویر کشیده شده و میخواهند به قول او منتقل کنند به ناخودآگاه ما، کاملا اطلاعات دارد. برای آخرین تحولات فراماسونری یک تحلیلی دارد. طرف مسئول بسیج فلان دانشگاه است، یک بازیگر یک استوری میگذارد به فلان جا میپرد، این تا ۱ هفته درگیر است که رفقا ورود کنید! بعد تحقیق میکنی معلوم میشود برای مشکلات روستای بغلی خودش هیچ کاری نکرده. همین بحث را با بچّههای اهواز داشتم. غیزانیه ۴۰ کیلومتری اهواز است، جای پرتی هم نبود. اما ما نمیدانستیم چنین چیزی هست. وقتی بحران بروز میکند، تازه میفهمی این مسئله وجود دارد.
پس قدم اوّل این است که شما وقتی مسائل را شناسایی میکنید، نسبتتان با مسئله و نسبت آن با آن کلان مسائلتان را دربیاوردید.
مردمنگری، عامل شفاف بودن مأموریتها در مدل مسئلهمحور
الان یک کلان مسئله داریم به نام منابع طبیعی، یک کلان مسئله داریم به نام محیط زیست، یک کلان مسئله داریم به نام زمینخواری، یک کلان مسئله داریم به نام تخریب غیرمجاز. مصادیقش هست دیگر، اینها شده محل فساد و رشوه و رانتخواری. ارتفاعات جنوب مشهد که دارند کوهپارک میسازند، بروید بررسی کنید و این کلان مسئلهها را بنشانید روی مسئله خرد، با این مصداق که همه مردم شهر من میفهمندش. همه میفهمند اینجا کجاست چون به آن حس دارند. باید این را حل کنیم که برویم بزرگتر حرف بزنیم.
بعد چه میشود؟ شما برای آن نظریهپردازیهایتان وجهه پیدا میکنید. وقتی اینگونه ورود میکنید که مردم متوجه شوند شما چه میگویید، خودتان هم متوجه شوید چه میگویید؛ شفاف میشود مأموریتتان کجاست. مسائل پشت هم میآیند. بعد شما در بهترین حالت، اگر مسیرهایتان را صحیح طی کنید، به راهکارهای اجرایی هم میرسید.
سازوکارهایی که مانع رسیدن هستند
همین خصوصیسازی را در نظر بگیرید. ۲ سال اخیر هر اعتراض کارگری بوده، ما رفتیم سمتش. آدم خسته میشود دیگر. هپکو حل شود، بعد هفتتپه است، بعد روغننباتی شیراز است، بعد جوشقان قالی است، بعد ساریبونی است، بعد ائلگُلی است، اینکه نمیشود! این یعنی شما فقط پشت همین مسئله گیر کردید و میخواهید فقط همین را حل کنید. کاری ندارید این عارضه، یک ریشههایی دارد. کاری ندارید که این عارضه، ناشی از یکسری کجکارکردهاست. یکسری سازوکار در کشور ایراد دارد. این سازوکار تجمیع قدرت و تجمیع ثروت مشکل دارد.
سال ۹۶ دیدار دانشجویی خدمت حضرت آقا بودیم، بحث همین بود که اگر کشور ۳ تا دشمن داشته باشد، یکیاش خارجی است – این آمریکا و اسرائیل و همدستانشان – که واقعا دشمن هستند و امالفساد هستند. یکی آن جریان درون نظام است که ضدانقلاب است و نفوذی. سومیاش متاسفانه خود سازوکارهاست. خود سازوکارهای داخل سیستم اداره کشور، گاهی مانع رسیدن است. این را هم ناکارآمدی سیستم میدانیم، نه فساد سیستمی.
معضلات خرد را در بستر سازوکارهای معیوب کلان ببینیم
مثال بزنم، بحثی در سند چشمانداز هست مبنی بر اینکه میخواهیم از خامفروشی عبور کنیم. به تعبیر رهبری هر وقت اراده کردیم، در چاه نفتمان را ببندیم.
حالا فرض کنید میخواهیم قانون بودجه کشور را ببندیم. میگویند بودجه شرکت نفت را چجوری میبندیم؟ درصدی. هر چقدر نفت فروختی – چون داری بودجه کشور را میدهی – این درصدش مال خودت. با این حساب، شما مدیرعامل شرکت ملّی نفت ایران باشید، فروش نفت را میخواهید ببرید بالا یا ببرید پایین؟ طبیعی است میخواهید ببرید بالا. اصلاً سازوکار جوری است که باید نفت بفروشی، این فساد است؟ نه. ولی با آن سند اصلی بالادست شما نمیخواند؟
شما میخواهید مردم نروند سمت بازارهای غیرمولد برای سرمایهگذاری؛ مثل ارز، طلا یا مسکن. ادعا میشود پول آنجا برود، نتایج منفی دارد؛ باعث تورم و گرانی میشود. بعد که زمین گران میشود، خانه گران میشود و بعد اثر تورمیاش روی همه چیز میآید. حالا شمای مدعی، مالیات تنظیمی مقرر کردید برای کسی که پول کلان ببرد آنجا؟ چرا نباید ببرد؟
سکه داشت گران میشد. رئیس بانک مرکزی آمده جلوی دوربین گفت مردم نگران نباشید! هر چقدر بخواهید در بازار سکه هست. این سلطان سکه هم با آدمهایش رفتند – یک رانتی هم داشتند – سکه خریدند. خودت گفتی هست، من هم پول داشتم رفتم خریدم. اینها لزوماً فساد است؟
حقوقهای نجومی فساد نبود، کاملا قانونی بود. یعنی از لحاظ شکلی درست بود، ولی یک چیزش نمیخواند. پس وقتی میپذیریم سازوکارهای خرد ایراد دارد، یک فهمی نسبت به آن سازوکار کلان هم باید پیدا کنیم.
چرا ایدههایی برای تغییر منکوب میشوند؟
وقتی این نسبتها را پیدا میکنید، یاد میگیرید دقیقتر با نگاه مسئلهمحور به پیرامون خودتان نگاه کنید. نگاه مسئلهمحور هم فقط ناظر به مسائل اقتصادی نیست. در فرهنگ و سیاست هم همین است. موقع انتخابات حرف وحدت بود، اگر آن روال بود که انصاری هم میرفت مجلس! مشهد هم دوستان هوالمطلوب میگفتند وحدت کنید. شما تاملی بکنید که این سیستم انتخابات ما اصلاً چرا این شکلی است؟
این حرفی که میزنم شاید سنگین باشد. اما واقعیت این است که سیستم انتخاباتی که ما الان داریم، یکی از «اپوزیسیونپرورترین» و «دوقطبیترین» سازوکارهای کشور است. چرا؟ ببینید الان در تهران، آقای قالیباف یک میلیون و ۲۰۰هزار تا رای آورده و رفته مجلس. سال ۹۴ چطور بود؟ آقای حداد ۱ میلیون و ۲۰۰هزار تا رأی آورد، نفر سیویکم تهران شد! با همان رأی سال ۹۸ نفر اوّل تهران میشوند.
این یعنی چه؟ یعنی ۱ میلیون و ۲۰۰هزار نفر در شهر تهران هستند که هیچ نمایندهای در مجلس ندارند. وارد سازوکار انتخابات در کشور شدند و رأی دادند، ولی کاری ندارند بکنند. یکی به آنها میگوید این ۳۰ نفر هستند، بروید رأی بدهید. نظام رأیگیری اکثریتی آخرش همین است. ما هم اصلا به این فکر نیافتادیم که نظام انتخابات را اصلاح کنیم؟ که این همه به مشکل نخوریم! به زور بیا با وحدت من وحدت کن، بیا با نفر من وحدت کن، بعد برویم تو، که چه؟ اگر نیاییم او میآید!
ما چرا نمیتوانیم روی نظام انتخاباتی تناسبی فکر کنیم؟ ایده است دیگر، ولی به آن اصلا فکر نمیشود.
در مسئلهمحوری، اشخاص مهم نیستند
وقتی مسئلهمحور نگاه کنید، دیگر خیلی اشخاص برایتان مهم نیستند. الان آقای واعظ خدا بیامرز رئیس آستان قدس باشد یا آقای رئیسی یا آقای مروی، فرقی نمیکند. پیادهسازی مهم است. حتماً یک نفر انقلابیتری آنجا باید باشد و نگاهش خوب باشد تا به اصلاح کمک کند. آقا این مسئله در کشور ایراد دارد. آقای روحانی رئیسجمهور باشد ایراد دارد، آقای احمدینژاد رئیسجمهور بود ایراد داشت، آقای خاتمی هم رئیسجمهور بود باز هم ایراد داشت.
یک چیزی باید بیاید جای این ایراد بنشیند که رفعش کند. ما باید برای این فکر کنیم. این مسئله توی شهر من مسئله است. این قضیه ارتفاعات مشهد چه سالی شروع شده؟ شورای شهر اصطلاحطلب بودند؟ نه! بحث این است که مسئله این نیست که الان چه کسی سر کار است. مسئله، یک ایده، یک فکر و یک نگاه است که باید اصلاح شود. جامعهتان را باید نسبت به مسائل حساس کنید.
الان فرض کنید ارتفاعات مشهد به نتیجه هم نرسید. باز برای یک بخشی از انقلابیها، محیطزیست تبدیل به مسئله شده، این خیلی خوب است. قبلاً اینطور نبود. به ما میگفتند دغدغهات چیست، مثلا میگفتیم فتنه ۸۸، یا سینمای اسلامی، یا حجاب، یا عکس آقا، اینها بود دیگر. الان از شما میپرسند محیطزیست، معادن، خصوصیسازی، باکلاس شدیم دیگر! نمیگویم آنها مهم نیست، میگویم با اطلسی از مسائل طرف هستیم. میخواهم بگویم به همان حوزه حجاب هم نگاه مسئلهمحور داشته باشیم که بفهمیم اساساً این معضل ریشهاش چیست.
تولد گرفتن خانم بدحجاب در مزار شهدا
خاطرهای برایتان بگویم. برگشته بودم تهران، رفته بودم نزدیک حرم امام جلسه، کارمان که تمام شد، گفتیم برویم حرم برای زیارت. وارد حرم که شدیم، اعصابمان از وضع حجاب خرد شد. گفتیم برویم بهشت زهرا، رفتیم بهشت زهرا، در مسیر سر مزار یکی از شهدای بزرگوار، ۴ تا خانم داشتند پشت ما میآمدند که حجابشان برای تهران چیز عجیبغریبی بود. یکی از دوستان هم با من بود، خودش هم شهید زنده بود، کأنه الان از دوکوهه برگشته. رو به من کرد و گفت حاجی، گفتم آره، ولش کن، بیا برویم جای دیگر. رفتیم کنار مزار شهید پلارک نشستیم. شروع کردیم به روضههای خودمانی؛ شهدا شرمندهایم، این چه وضعیتی است، به امام هشتم قرار نبود اینجوری بشود و اینها.
ناگهان یکی از این خانمها با جعبهی شیرینی آمد سمت ما. به رفیقم گفتم گاردت را بگیر که این دارد میآید. آمد شیرینی تعارف کرد – با طعنه خاص خودش – برادر شیرینی بخور. گفتیم سپاسگزارم، ممنونم. گفت نه بخور تولدم است. ۲ سال است تولدم را میآییم سر قبر شهید فلانی.
خیلی جا خوردم. پرسیدم ماجرایش چیست؟ گفت روزی شهدای غواص را آوردند تهران، خیلی خوشم آمد از این فضا. رفتم راهیاننور و یک مدت هم چادری بودم. بعد حوصله نکردم – گرم بود – چادر را برداشتم، ولی از فضا خوشم میآید.
این آدم را نگاه کنید تا مسئله دستتان بیاید. این آدم را اگر شما در تجریش میدیدی، اصلاً سهم کجای جامعه ما بود؟ همین که دارد تولدش را آنجا میگیرد. شما وقتی به حجاب به عنوان یک مسئله نگاه میکنی، از این چادر عبور میکنی، این نبودنش یک ریشههایی دارد و یک فرصتهایی دارد که میشود روی آن کار میکنی.
ولی وقتی تبدیل به مسئلهاش نمیکنی، راجعبه آن مطالعه نمیکنی، ایده و راهکار نداری، تبدیل میشود به چیزی که امروز هست. که متأسفانه الان هر جا برویم و حرف از حجاب بزنیم، میگویند آقا این الان مسئله اصلی نیست. ببین فلان جا فساد است، فلان جا بهمان است، فلان جا اینجور است.
اولویت بام
مروری داشته باشیم. قرار شد ما یک نظام مسائل پیدا کنیم. لزوماً برای فعّال بومیِ رسانه، مسائل بومیاش مهم است. اینطور نگاه کنید که نماینده انقلاب اسلامی در شهر خودتان هستید، این تنگه اُحدی که دست شما دادند. اصلاً هم نمیخواهد کار گندهای بکنید؛ برای همان همشهریان و بوم خودتان کار کنید. کشتی سانچی که غرق شد، همه پیام تسلیت صادر کردند. بسیج دانشکده فلان واحد فلان دانشگاه، پیام تسلیت. شبکه ۳ پیام تسلیت فلانی. یک سطح سخیف از شوآفبازی و تریپ برداشتن.
زنگ میزنند آقای سلیمی فلان قضیه خیلی مهم است، میخواهیم دربارهاش مصاحبه بکنیم. میدانید این چیست؟ الویت بام. اگر همه یاد بگیرند بام خودشان را مطرح کنند – یعنی مسائل بامشان بیاید بالا – آن شبکه نهایی بچّههای حزباللهی به آن کلان مسائل میرسند. وگرنه ما از مسائل کفمان در حد شوآف که ای وای غیزانیه اینجوری شد، بالاتر نمیرویم.غیزانیه که اینجوری شد، همه آمدند. خیّرها آمدند گفتند تانکر بفرستیم. نمایندههای مجلس گفتند پاشوید برویم آنجا. ۳ هفته گذشته، الان کسی آنجا نیست. ما امروز یک گزارش رفتیم. صداسیما هم هفته پیش یک گزارش رفته بود که آب وصل شد. البته دروغ هم میگفتند که آب وصل شده. بعد این گزارش، خیّرها آمدند تانکرهایشان را جمع کردند بردند. گفتند صداوسیما گفته آب وصل شده دیگر!
سختیهای مسئلهمحوری
الان شوآف بازی و تریپ هم خیلی میگیرد دیگر! الان اصلاً مد، مدِ عدالتخواهی است. خیلی خوب جواب میدهد. مثلاً یک عکسی بزنیم و بنده خدا با چه بدبختی خودش را دار زده! استوری میگذارند: «آنچه جایی نرسد فریاد است / فکری به حال خود بکنید این روزگار نیست / ما نالههای نسل تاریخ فلانیم». مسئله در حد یکسری برانگیختگی احساسی با ظرفیت ضدنظامسازی و ناامیدسازی بالا میماند. طوری که حس میکنی یکسری اتفاقهای سریالی پشت هم دارد میافتد، دیگر عادی شده که فلانی خودش را کشت.
اما وقتی شما روی بام مسلط هستی، میتوانی جلوی آن اتفاق را بگیری. خود این دارد امیدسازی میکند. حتی اگر خود دغدغه به نتیجه هم نرسید، باز خبر خوب است.
میخواهم کمی از آفات و سختیهای این کار بگویم که اگر اذیتتان کردند جا نزنید. در ماجرای هفتتپه، سه طیف درگیر بودند. ما که رفتیم هفتتپه، کمونیستها خیلی فعّال بودند؛ مسئله اعتراض کارگری بود دیگر. چند نفر از کارگرها هم با آنان همراه شده بودند.
از آن طرف، خلق عرب هم آنجا فعّال بود. آنجا بحثهای قومیّتی هم دارد. ما هم رسیده بودیم، بچّههای بسیج شهرستان هم رسیده بودند. فکر میکنید چه شد؟ پدر ما را درآوردند که اینجا خلق عرب و کمونیست هستند؛ اینها ضدنظام هستند و میخواهند ما را بزنند زمین. اصلاً کارخانه که مشکلی ندارد، اینها دارند دروغ میگویند که حقوق نگرفتند. این اسدبیگی هم کارآفرین است و برای استان سرمایه آورده، چرا اذیتش میکنید!
پرچم را نگذارید زمین
الان ۲ سال گذشته، وضع هفتتپه چطور است؟ آقای اسدبیگی دارد محاکمه میشود، آن کارگرها همه تبرئه شدند. از آقای رئیسی به پایین هم دارند شوآف هفتتپه را میدهند که ما بودیم به آنجا ورود کردیم.
وقتی که ورود میکنید، اگر توانستید پرچم را بگیرید و بگویید این مسئله فقط مال من است، از خیلی چیزها جلوگیری میشود. اگر شما این کار را نکنید، آن کارگر مجرم امنیت ملی میشود! از سر معیشتش با ۱۰ نفر ارتباط میگرفت، به جایش آمده با تو ارتباط گرفته. آن قوه عاقله نظام هم اگر عاقل بود، متوجه میشد که اتفاقاً باید بگوید که شماها بروید. حضرت آقا حرفش همین است دیگر، دیدار دانشجویی فرمودند پرچم را نگذارید زمین، برای همین است.
ببینید او کارگر است، صاحب نظریه نئومارکسیست نیست. به من زنگ زدند گفتند شما گرایشات چپ دارید که اعتراضات کارگری را میروید و مثل اینها نئومارکسیست هستید. رفتم آنجا که با ایشان حرف بزنم. گفتم من همه اتهامات شما را میپذیرم، فقط شما لطف کنید ۵ دقیقه این مبانی مارکسیسم را برای من توضیح بدهید، ما استفاده میکنیم. در حد تاریخ هم بنده از شما قبول میکنم. مثلاً سال فلان در فلان جا تشکیل شد، بانیاش فلانی بود و این چیزها. حرف مفت، حرف مفت است، هر چند آنها که حرف مفت میزنند، لزوما مفتی هم حرف میزنند.
تکلیف عدالتخواه روشن است
بگذاریم انقلاب اسلامی را مثال بزنم. فرض کنید یک نفر میآید پیش شما، میگوید فلان کار را بکنید. میبینید برای انجامش جانتان در خطر است. احتمالا همه میگویید اصلاً اشکالی ندارد. جان ما فدای آرمانهای انقلاب اسلامی! بعد میآیند به تو میگویند که فلان کار را بکن. ولی خودت که میمیری هیچ چیز، پدر مادرت و خانوادهات هم میمیرند. کمی سخت میشود دیگر. ممکن است اینجا آدمهای وارستهتری پیدا شوند که اعتقاد دارند «بأَبی أنت و أُمی»؛ میگویند اشکالی ندارد، قبول میکنیم.
مرحله بعد بحثها کلانتر میشود. میآیند به شما میگویند که شما این کار را بکنید توی عالم اسلام اختلاف میافتد. خیلی سخت شد! این کار را بکنی آبروی دین میرود و بین علما اختلاف میافتد. حتی وحدت از بین میرود. حالا شما حساب کنید همه اینها را به امام سر مسئله انقلاب اسلامی گفتند.
گفتند آقا شما ورود بکنید، اینجوری میشود. مردم از دین زده میشوند، بچّههای مردم کشته میشوند، این خونها گردن چه کسی است؟ جهان اسلام فلان میشود؟ امام هم بند انگشتی وقعی ننهاد! چرا؟ به جهت اینکه آخر ماجرا را میدید. گفت من میدانم میخواهم چه کار کنم، من تکلیفم معلوم است، من به این نتیجه رسیدم که با این طاغوت نمیشود کار کرد، این شاه باید برود، برود هم ما باید حکومت تشکیل بدهیم. چرا؟ چون مبانی این است دیگر. حالا بعداً به رأی هم میگذاریم، مردم هر چیزی گفتند، همان. اما رفراندوم است، دیگر طاغوت نمیشود.
این وسط ما عموماً وقتی وارد مسئله میشویم، آخرش را نمیدانیم. وارد میشویم چون باید وارد میشدیم. بررسی میکنیم ابعادش الان چیست، ما میخواهیم آخر راه به چه چیزی برسیم، چه در بُعد خرد و چه در بُعد کلان.
آسیب اصالت یافتن ابزار
الان نقطه مطلوب مسئله واگذاری هپکو چیست؟ نمایندگان مجلس برداشتند نامه زدند یک کاری بکنید که این هپکو دوباره به بخش خصوصی برگردد. بعد کارگرها همه زنگ میزنند از من میپرسند نمایندهها چه میگویند؟ یعنی چه که به بخش خصوصی برگردد؟ اگر به بخش خصوصی برگردد که ما بیچاره میشویم! انگار نماینده مزبور شنیده هپکو سوژه خوبی است، جریان عدالتخواه هم روی آن مانور دادند، نامه بزنیم حمایتش کنیم. آخر ماجرا را بلد نیست.
ولی شما اگر ورود کنید، تکلیفتان معلوم است. من که در فلان مسئله ورود میکنم، چالشهایم را میدانم، عقبه تئوریکم را بلدم، میخواهم این اتفاقات هم بیافتد. آن هدف که برای شما اصل شد، فاتحه خودتان را وقتی ابزار برایتان اصالت شد، بخوانید. این ادبیات که کاری کنیم فالوور پیج برود بالا و ما اثرگذار بشویم، یعنی اصالت ابزار! این کار را کنیم ویوی فیلممان برود بالا اثرگذار شویم. فلان کار را بکنیم که مردم با ما همراه بشوند. ابزارها برایتان اصالت پیدا کرد، تمام میشوید.
میدانید چجوری تمام میشوید؟ موقعی که تشکل دانشجویی بودیم این بود داستان، میگفتم ابزار را برای خودتان اصالت نکنید. میگفتند ابزار چیست؟ میگفتم مثلاٌ راهیاننور یا اردوی جهادی، مثل کانال پیامرسانتان. اینها ابزار است. چرا اگر اصالت بشود، برایتان بد میشود؟ مثلاً به مسئول بسیجی گفتیم رئیس دانشگاهت فاسد است، چرا کاری نمیکنی؟ گفت الان به پروپایش بپیچیم، پول راهیان نور را نمیدهد، برویم بیاییم بعد میزنیمش. آن راهیان اصل است.
مدیریت دانشگاه آزاد که عوض شد – مثلاً دست جریان انقلابی افتاد – به مسئول بسیج گفتیم آقا کسی با رئیس واحدش مشکل دارد بگوید. به طرز عجیبی یک عده از بچّهها که همیشه شاکی بودند، اوکی شدند! گفتند نه، رئیس واحدمان خوب است. برای چه اینطور شد؟ گفتند الان ما حاکم هستیم و اینها از ما میترسند. امکانات ما را میدهند و ما سوار هستیم. چرا داستان درست کنیم؟
از خام شدن مسئلهتان جلوگیری کنید
ابزار که اصالت پیدا میکند، همان جا اصلاً جمع کنید بروید، شما دیگر کارتان جواب نمیدهد. یک بار با این دوستانی که نقد جریان عدالتخواهی میکردند، بحثم شده بود. میگفت آقای سلیمی شما فلان نقد ما را قبول ندارید؟ میگفتم چرا قبول دارم. میگفت خب مشکلت چیست؟ میگفتم مشکلم این است که تو نقد نمیکنی به خاطر اینکه عدالتخواهی یا مبارزه با فساد برایت مهم است، تو نمیخواهی این جریان باشد. این نبود که تو اصلاً ورود نمیکردی به این بحث، اصلاً فساد برایت موضوعیتی ندارد، تو هیچ کاری نداشتی که آنجا کارگرها دارند میمیرند. یک طیفی رفتند – حالا شیوههایشان هم غلط – تو چون حال نمیکنی با این طیف، یکدفعه برایت مسئله میشود. تو اصلاً همه این نقدهایی که الان میکنی، همه این حرفهایی که میزنی برایت ابزار است، چون نفس موضوع فساد برایت اهمیتی ندارد.
مثلاً یک پروندهای الان دارم راجعبه معدن طلای ساریبونی، نمیدانم آنجا میخواهم چه کار کنم. واقعاً نمیدانم. یک جایی است که ۳۰ درصد طلای کشور را میدهد. کشور کلاً ۱۵ _ ۱۰ تُن طلا در سال تولید میکند، فقط ۵ تُن را اینها میدهند. در این پرونده، ۲ تا مثلاً مسئله داریم درباره نحوه واگذاری و تبعات زیستمحیطی. من نمیدانم آخرش چه کار میخواهم بکنم؛ نمیدانم میخواهم مدیرش برکنار شود، فقط مسئله زیستمحیطیاش حل بشود، زیرساختش تغییر کند کافی است. به همین خاطر ورود نمیکنم. هر وقت هم به من زنگ میزنند، میگویم در حال «تحقیق و توسعه» هستم الان! تحقیق دارم میکنم که چه کار کنیم؟ این باعث میشود جریان مسئلهتان خامدست بار نیاید. نمیشود همینجوری به مسئلهای بپردازیم.
دو معنای رسانهزدگی
الان نماینده مجلسهایمان بعضیها اینطوری هستند. اینها صبح که بلند میشوند، استوریهای اینستاگرام را میبینند. ۱۰ تا استوری میبینند، بین این استوریها هر موضوعی کثرتش بیشتر بود، میروند سمت آن. یعنی خودش هیچوقت مسئلهسازی نمیکند. خودش هیچ وقت در مقام حمله برنمیآید. میگوید جوّ است دیگر، ببینیم جامعه سمت چه چیزی میرود؟
البته شاید یک جاهایی هم خوب است. وقتی مشکلی پیش میآید خوب است شما نبض عموم جامعه و نبض شبکههای اجتماعی دستت باشد و حواست باشد چه اتفافی میافتد. ولی رسانهزدگی به دو معنا برای شماها که میخواهید کار کنید، بد است:
- معنای اوّل، رسانه برای شما مشخص بکند سراغ کدام موضوع بروید. این بد است. موردی باشد ایراد ندارد، شما یک چیزی را نمیدانی از طریق رسانه متوجه میشوی. آن رسانه از جهت آگاهیبخشیاش دارد کارش را میکند، شما هم متوجهاید. ولی اینکه شما صرفاً خطت را داری از رسانهها میگیری و خودت کاری انجام نمیدهی و هیچوقت دنبال چیزی نمیروی، ایراد دارد. آن موقع که برجام در جریان بود، به شوخی به بچّهها میگفتیم فلان چهره را ماشین بزند بمیرد، انقلابیها دیگر هیچ نقدی به برجام ندارند! یعنی طرف فقط ایستاده ببیند چه چیزی میآید، این نقش آمپلیفایر دارد، صدا را بلند میفرستد بیرون!
- معنای دوم که بسیار خطرناکتر است این است که شما اولویتبندی کنید که چه چیزی الان در رسانه میگیرد. این خیلی بدتر است. اصلاً مسائل را برایش میگذاری، بعد میبینی که این نمیگیرد الان، این هم نمیشود، این هم برای همه مهم نیست. خب این خوب است، این را برمیداریم. یعنی ماهیت خود آن مسئله برای شما اصالتی ندارد. اهمیت مسئله یعنی شما یک کیلی دارید و آن هیت شدن و ترند شدن در فضای مجازی است. این آفت رسانهزدگی را هم حواستان باشد.
حرف اول و آخر را پشتوانه مردمی میزند
با توجه به مجموع این آفتها، در بحث شناخت مردم و نوع ارتباطگیری، از مسائل نازلش که به مردم چطور نگاه کنیم و چطور ارتباط بگیریم تا مسئله کلان که باور کنیم تا مردم به مسئلهای ورود نکنند، مسئله حل نمیشود. شما تا پشتوانه مردمی نیاورید، مسئلهتان حل نخواهد شد.
باز وقتی مردم آمدند پای کار و مسائلشان را حل میکنید، در این حل مسئله که برایتان شهرت ممکن است ایجاد کند، عقبه اجتماعی ممکن است ایجاد کند، مقبولیت ایجاد کند، بسیار مرحله وسوسهبرانگیزی است، یعنی شما اینجا که مردم میآیند سراغت، احساس میکنی الان بروم بالا یککم مثلاً ممکن است مردم نیایند، میروی روی موضوع بعدی، نمیروی بالا، یعنی هی میمانی توی آن مصادیق دستوپا میزنی، بالا نمیروی. بعد که مسئلهتان را پیدا کردید یا حل میشود یا حل نمیشود، ولی چون عقبه ایجاد کردید میتوانید بروید راند بعدی، آفتهایش را هم خدمتتان عرض کردم که این اصالت ابزار، اصالت فرم و رسانهزدگی و خطگیریهای غیرمجاز ممکن است مسئلهتان را دچار چالش کند.
دیدگاهتان را بنویسید