به گزارش «ایام»، متن پیش رو گفتاری از حجت الاسلام محمدجواد نظافت؛ استاد حوزه علمیه مشهد و مدیر مدارس علمیّه حضرت مهدی (ع) با موضوع «مسئولیت مومنین در جامعۀ حسینی» است که درشب دهم محرم محرم ۱۴۴۲ در هیئت لبیک مشهد ایراد شده است. متن کامل این سخنرانی را در ادامه میخوانید:
روایت کربلا؛ فروغ جاویدان
حادثه عاشورا یک واقعه تاریخی است، منابع دقیقی دارد، منابع درستی دارد. واقعهای است که اتفاق افتاده و ساخته و پرداخته تخیل یک نویسنده نیست. با این حال، عناصر عجیبی در آن وجود دارد. یک تابلوهای نفیسی از حادثه عاشورا یافت میشود که هیچ جای دنیا، در هیچ قصهای نمیتوانیم چنین تصاویری ببینیم. یعنی اگر به بهترین داستاننویس دنیا میگفتند بیا یک قصه بنویس، میدیدید که نتیجه کار، قصهای قشنگتر، زیباتر و بامعناتر از قصه عاشورا نخواهد بود.
این از عجایب تاریخ است. گویا یک داستاننویس با مهارت تمام آمده قصهای را از یک جایی شروع کرده و یک جایی تمام کرده. اینقدر این ماجرا زیباست که اصلاً قصههای دیگر در مقابل این داستان، فروغ و جذابیتشان را از دست میدهند.
شاید به همین خاطر ما با داستان عاشورا و قصه امام حسین این انس و الفت را گرفتیم. این حماسه باعث شده خیلی از قصههای دیگر، برای ما بیمعنا بشود. شاید یک علتی که بعضی از فیلمهای هالیوودی، بعضی از انیمیشنها، بعضی از قصهها، بعضی از تئاترها و خیلی آثار دیگر، برای مردم ما خیلی جذاب و تعجبآور و زیبا نباشد، رازش این است که ما قصهای را شنیدیم که مشکل است قصهای زیباتر و عمیقتر از این قصه را شما بتوانی به این مردم نشان بدهی. از این جهت واقعه کربلا، اتفاقی بسیار بسیار نادر و عجیب است.
توجه به بطن و متن روایت کربلا
اگر بخواهیم یک روایت را خوب متوجه بشویم، چند تا نقطه باید روشن و مشخص بشود. یکی نقطه شروع است، یکی نقطه انتهای داستان است. حالا من بیشتر با این ۲ تا کار دارم، از همین جا شروع میکنم.
داستان کربلا از کجا شروع شده؟ بیانی دارد مرحوم آقای آیتی که شهید مطهری هم آن را نقل کردند. میفرمایند واقعه عاشورا با یک تیر شروع شد و با یک تیر به پایان رسید. اوّلین تیر را عمرسعد (لعنهاللهعلیه) به سمت حرم امام حسین (ع) رها کرد و گفت شاهد باشید که من هستم که این جنگ را شروع کردم. آخرینش هم تیری است که بر پیکر مطهر حضرت سیّدالشهدا (ع) فرود آمد. مرحوم آیتی که میگویند با یک تیر شروع شد و با یک تیر تمام شد.
در بعضی از تعبیرات دیگر هم هست که کل واقعه عاشورا در نصف روز تمام شد. تمام این روایتها، تمام این قصهها مربوط به نصف روز است. اما این مربوط به کل داستان و کل قضیه نیست.
تحلیل کامل واقعه کربلا نیاز به انتخاب صحیح نقطه شروع آن دارد
نقطه شروع این داستان زمانی است که معاویه (لعنهاللهعلیه) به درک واصل میشودو یزید میآید. یزید نامه مینویسد به ولیدبنعتبه؛ حاکم مدینه. به او میگوید از این چند نفر در مدینه برای من بیعت بگیر. این قضیه کی اتفاق افتاده؟ حدود نیمههای رجب سال ۶۱ هجری. امام حسین (ع) اِبا کردند از بیعت کردن. شب ۲۷ یا ۲۸ رجب هم، سفر خودشان را شروع کردند. پس شروع این واقعه میشود اواخر ماه رجب.
توجه بکنید! کاروانی که امروز دچار این حادثه شده، ۵ ماه و ۱۲ روز است مسافر است و روی وطن ندیده. این را ما باید برای درک داستان، در نظر بگیریم. امروز حاجی ما یک ماه میرود مکه و برمیگردد، خسته و کوفته است؛ تازه با هواپیما رفته و آمده. آنجا هم که آشپز برایش غذا درست میکرده، یک نفر میآمده پتوهایشان را عوض میکرده، خلاصه تمام امکانات در هتل آماده است.
بنابراین ما وقتی میگوییم قصه عاشورا نصف روز طول کشید، این را باید توجه داشته باشیم که از شب ۲۸ رجب این کاروان مسافر بوده است.
نقطه پایان حادثه عاشورا کجا است؟
۲۸ رجب از مدینه حرکت کردند و امام حسین (ع) درست روز ولادت خودش؛ سوم شعبان به مکه مکرمه رسید. آنجا به عنوان مسافر بودند، وطنشان نبوده. باز موسم حج، روز عرفه حضرت این کاروان را حرکت داد در آن بیابان سوزان، تا رسیدند به کربلا. پس نقطه شروع این حرکت از مدینه به سمت مکه و بعد به سمت کوفه است.
اما نقطه پایان حادثه عاشورا کجا است؟ عرض اصلی من در رابطه با نقطه پایان است. این مسئله خیلی مهم است و زیاد در موردش صحبت نشده و به نظر من ما باید جدی این مسئله را پیگیری کنیم. تلقی عمومی جامعه این است که عصر عاشورا همه چیز تمام شد. یعنی نقطه پایان این داستان عصر عاشوراست. شبش هم معمولاً رسم است شام غریبانی برای همراهان امام حسین (ع) گرفته میشود. خب این داستان از ۲۸ رجب شروع شد، عصر عاشورا داستان خاتمه پیدا کرد. مابقیاش چه؟
عارضه تفکیک دوره قیام از حوادث اسارت
مابقی قصه که مثلاً حضرت زینب (س) مسیر کربلا به کوفه و بعد به سمت شام را در اسارت بودند، این را دوران اسارت میگیریم نه دوران قیام.
یا بهتر بگویم، دوران تبیین میگیریم، گویا واقعهای رخ داده، از اینجا به بعد حضرت زینب دارند واقعه را برای مردم بیان میکنند؛ کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود. یعنی از مقطعی حرکت کاروان اُسرا به سمت کوفه و از کوفه به سمت شام، طوری شده که گویا این بخش جزء حادثه کربلا نیست. حادثه تمام شده و حالا رسالت حضرت زینب (س) این است که این حادثه را برای مردم تبیین کند. از اینجا به بعد گویا ما فقط روایت این قصه را داریم. مسئولیت این روایت را هم حضرت سجاد (ع) و حضرت زینب (س) قبول کردند و وظیفه دارند این قصه را تبیین کنند. این برداشت برداشت صحیح و کاملی نیست. این قصه هنوز در جریان است.
هنوز قصه در جریان است
چرا هنوز در جریان است؟ در دو وجه میتوانیم بررسی کنیم. یکی اینکه آن کاروانی که ۲۸ رجب حرکت کرد به سمت مدینه، درست است که قافلهسالارش و بزرگانش را از دست داده، ولی این کاروان هنوز وجود دارد و از هم نپاشیده. قافلهسالار کاروان و مدیریت این کاروان عوض شده، ولی کاروان هنوز هست. پس این قصه با حرکت این کاروان شروع شده، این کاروان که متوقف نشده، هنوز حرکتش ادامه دارد. ما باید برویم ببینیم این حرکت به کجا میرسد. کاروان هنوز هست، کاروان نمرده، امام حسین (ع) به شهادت رسیده ولی این کاروان از بین نرفته و متلاشی نشده. پس هنوز قصه در جریان است.
حماسه زینبی در امتداد قیام حسینی است
نکته دوم که از نکته اوّل مهمتر است، این است که اگر بعد از عصر عاشورا شاهد اتفاق خاصی نبودیم – علیرغم اینکه کاروان وجود دارد – میتوانستیم بگوییم این قصه تمام شد. معمولاً داستانها و روایتها، نقطه اوجی دارند که وقتی بیاید پایین، داستان را تمام شده میدانند.
حالا مسئله این است که آیا بعد از اینکه حضرت زینب (س) حرکت کردند – از صحرای کربلا به سمت کوفه و بعد هم به سمت شام – مسئله این است که اتفاق مهمی افتاده یا نیافتاده؟ اگر اتفاق مهمی رخ داده، پس این داستان هنوز در جریان است.
اگر اتفاق مهمی نیافتاده باشد و صرفا حضرت زینب (س) این واقعه را تبیین کرده باشند، داستان همان عصر عاشورا تمام شده و دیگر از آن به بعد قصه را باید تمام شده بدانیم. ولی میبینیم مسئله اینطور نیست. در کوفه و مخصوصاً شام، اتفاقات بسیاربسیار مهم داریم. آنقدر هم مهم هستند که بتوانم بگویم شاید نقطه اوج حماسه حسینی روز عاشورا نباشد. نقطه اوج این حادثه در دربار یزید اتفاق افتاد. آنجا شاهد یک اتفاق جدی هستیم. تا تکلیف این اتفاق روشن نشود، قضاوتهای ما در رابطه با تاریخ عاشورا، نادرست است.
آخرین فصل داستان در کاخ سبز دمشق رقم خورد
معمول این است که فصل آخر یک داستان همه مسائل حلوفصل میشود؛ حساب کسی که پیروز شده و شکستخورده معلوم میشود. در همه قصههایی که شما دیدی، قهرمان داستان در ضمن داستان شکستهایی میخورد، ولی در نهایت پیروز میشود. آن پیروزی نهایی بسیار اهمیت دارد.
شکستهایی که قهرمان وسط راه متحمل میشود، خیلی مدخل قضاوت ما درباره او نیست. ما تکلیف داستان را در فصل آخر ملاحظه کنیم. عرض من این است که رویارویی حضرت زینب (س) و یزید (لعنهاللهعلیه) آخرین فصل این داستان است.
در حقیقت مواجهه حضرت زینب و یزید بحثِ تبیین کردن نیست. قهرمانان داستان روبهروی هم قرار گرفتند و میخواهند این قصه را حلوفصل کنند. قصهای که در کاخ سبز یزید اتفاق افتاد، از این جنس است. در کربلا خود یزید حضور نداشت، حتی عبیداللهبنزیاد هم حضور نداشت. یعنی آن ضدقهرمانها و آن نیروهای اهریمنی، مدیرهایشان در متن قضیه حضور نداشتند. به واسطهای گفته بودند که شما برو کربلا تکلیف حسین را مشخص کن.
نکتهای که نباید در اوج داستان فراموش شود
در رویارویی کاخ سبز دمشق درست است که از این کاروان امام حسین (ع) حضور ندارد، ولی شخصیتی مانند حضرت زینب (س) به نمایندگی از کاروان حضور دارد. طرف مقابلش هم خود یزید است.
یزید چگونه آدمی است؟ آدم شرابخواری است. آدم قماربازی است. آدم بسیار بسیار سفّاک و بیرحمی است. بخواهیم یک نمونهای را مجسم کنیم، صدام مثلاً میشود شاگرد یزید. کسی رفته جلوی یزید – انگار شما فرض کنید کاروانی رفته مقابل صدام – عدهای از اسرا را گرفتند، بردند مقابل جنایتکاری که از هیچ جنایتی ندارد.
یزید خلیفه مسلمین است، قدرت نظامی دارد، قدرت اقتصادی دارد، قدرت سیاسی دارد، همه چیز دستش است، یزید همه اینها هست. ولی ویژگی دیگری هم دارد که معمولاً از آن غفلت میشود. چیزی که به این فصل آخر داستان معنا داده و اصلاً نگاه ما را نسبت به این جلسه عوض میکند.
آن نکته این است که یزید علیرغم فساد و شرارت و قساوت قلبی که داشته، استاد سخن است. یزید یکی از بزرگترین شاعران عرب است. او کسی است که ابنخالکان – از خلفای بزرگ شافعی در قرن هفتم که ادیب و شاعر است و روایت شده که ۱۷ دیوان را از حفظ بوده – این شخصیت در شعر مرید یزید بوده و عاشق شعرهای یزید!
نبردی دیگر در راه است
یزید؛ آدمی که همه چیز بوده و استاد سخن هم بوده، مقابل حضرت زینب (س) قرار گرفته و حضرت زینب (س) مقابل او قرار گرفته است. دقت بفرمایید! این مجلس قرار است چطور تمام بشود؟ دو نفر استاد سخن، روبهروی هم قرار گرفتند. یک نبرد واقعاً به تمام معنا قرار است شروع بشود.
باز جالب است که شروع کننده این نبرد – مثل روز عاشورا – سپاه امام حسین (ع) نیست. حضرت زینب (س) چیزی نمیگوید. در محفل نشسته که یزید شروع میکند به حمله کردن به ایشان. یزید ملعون که استاد سخن است، چطور شروع کند مجلس را؟ با چه چیزی شروع کند؟ او با یکی از اشعار ابنزبعرا شروع میکند. ابنزبعرا روز احد این شعرها را میخواند؛ روزی که کفّار با مسلمین میجنگیدند. یزید قصه را میبرد به نبرد کفر و اسلام. فصل آخر داستان اینجاست و ماهیت داستان اینگونه باز میشود.
مسئله، مواجهه اسلام و کفر است
از شعری که یزید انتخاب کرده، میفهمیم که اصلاً قصه قصۀ قوموخویشی نبوده! همین چند روز پیش رفته بودم یک مغازهای، گفتند حاجآقا راست میگویند که این عربها قوموخویش بودند و با همدیگر دعوایی داشتند، شما ایرانیها این وسط چه چیزی میخواهید؟ از این حرفها زیاد میزنند دیگر.
این شعری که یزید انتخاب کرده، معلوم میشود مسئله، مسئلهی قوموخویشی نیست. مسئله، اسلام و کفر است: «لیت أشیاخی ببدر شهدوا، جزع الخزرج من وقع الأسل/ لأهلوا و استهلوا فرحا، ثم قالوا یا یزید لا تشل» به کجا برمیگردد یزید؟! میگوید کاش بزرگان ما که در جنگ بدر کشته شدند الان میبودند و میدیدند که چطور انتقام خون کشتهشدگان را از پیامبر اسلام گرفتیم.
دفاع جانانه حضرت زینب (س) از حریم آلالله
یزید با این شعر مجلس را شروع میکند. حملهای که به حضرت زینب (س) میکند با این شعر است. ادامهاش هم میگوید اصلاً بنیهاشم با مُلک بازی کردند، اصلا خبری نیست! وحیِ چه؟ کارِ چه؟ قصهیِ چه؟ اینطوری شروع میکند حمله کردن به حضرت زینب (س).
حالا نوبت حضرت زینب (س) است. ایشان خطبه آتشینی میخوانند، طوری که انگار یک بچّهای شیطانی کرده، یک بانوی بزرگواری گوشش را گرفته دارد تاب میدهد. چنان گوش یزید را در این مجلس تاب دادند که یزید – در قامت یک استاد سخن – لال شده.
این بخشی از قصه کربلاست. این مهمترین و آخرین رویارویی است. یزید لالمونی گرفته، وقتی خطبه حضرت زینب (س) تمام میشود، مات و مبهوت مانده، اصلاً نمیدانسته چه بگوید و چه کار بکند.
آیا حضرت زینب فقط پرستارند؟
اگر ما از حضرت زینب (س) صحبت میکنیم، باید از این زینب صحبت کنیم. از چنین شخصیتی صحبت کنیم. کسی که یزید را مستاصل کرده. چه کسی را مستأصل کرده؟! یزید که استاد سخن است، شاعر است، ادیب است.
در آخرین فصل این داستان، یک بانو در مقابل یک امپراطور میایستد. بانویی که اسیر است، بانویی که ۱۶۰ روز، ۱۷۰ روز است در حال سفر است، بانویی که عزیزترین کسان خودش را از دست داده؛ چنان با یزید صحبت میکند که میتوانیم بگوییم در آن جلسه، تاروپود بنیامیه از هم پاشید.
نقشی که حضرت زینب ایفا کرده، غیر از نقش پرستاری ایشان است، غیر از نقش تبیینی و تبلیغی حضرت زینب است. اینجا حضرت زینب (س) صرفاً پرستار کودکان نیست. اینجا حضرت زینب (س) شخصیتی منفعل نیست. اینجا اوست که دارد مجلس را مدیریت میکند، دارد مسئله را جمع میکند و تحلیل ارائه میکند.
حضرت زینب از موضع قدرت سخن میگوید
آنجا حضرت زینب (س) در خطبه میگوید: «یزید! والله تو ندریدی مگر گوشت خودت را» میگوید هر نیزهای که تو به سپاه امام حسین (ع) زدی، هر خنجری که فرو کردی، در حقیقت خنجری بود به خودت، تو نمیفهمیدی، عقلت نمیکشید. این شعور را نداشتی که بفهمی تو داری اصلاً سلسله بنیامیه را با این کار خودت از بین میبری. این حرف میبینید چقدر عمیق است؟ میگوید دانه دانه تیرهایی که شما زدید، مستقیم بنیامیه را نشانه گرفته بود: «و لئن جرت علی الدواهی مخاطبتک» میگوید تو اصلاً کسی نیستی که بخواهم با تو حرف بزنم! روزگار مرا آورده جایی که یک الف بچّه مثل تو مقابل من ایستاده. ولی حالا اگر بخواهم حرف بزنم، تحقیرت میکنم: «انی لاستصغر و قدرک».
حضرت زینب (س) را قهرمانانه معرفی کنیم
عزیزان من در مجالستان حضرت زینب را تحقیر نکنید. همین امشب تلویزیون را نگاه کنید! میگویند زینب بیچاره! مرد حسابی این حرفها چیست میزنی در رابطه با حضرت زینب؟! حضرت زینب (س) قهرمان فصل آخر این داستان است، حضرت زینب (س) در پایان این داستان، یزید را مثل یک کاغذ مچاله میکند میاندازد کنار. اینجور زینبی را ما میشناسیم؟
آن هم با چه زبانی، با زبان بلیغ. اینقدر این خطبه بلاغت دارد که ابنابیطیفور، این خطبه را در بلاغاتالنّساء آورده. بلاغاتالنّساء کتابی است که خطبههای بلیغ از زنان عرب را جمعآوری کرده. ابنابیطیفور خودش شیعه نبوده، ولی دیده واقعاً این کلام در اوج سخن و از عجایب است.
جنگ نرم امروز؛ امتداد صحنه نهاییِ نبرد کربلا
خطابه زینب (س) در کاخ یزید، از آن صحنههایی است که انسان به خودش میبالد. دقت بفرمایید! آخرین نبردی که بین امام حسین (ع) و یزید رخ داده، نظامی نبوده، بلکه از جنس واژه و کلام بوده. همان چیزی که امروز اصطلاحاً امروز به آن میگویند جنگ نرم و جنگ رسانهها. دو نفر ادیب مقابل هم ایستادند؛ یزید ملعون حرف خودش را زده، حضرت زینب (س) با کمال بلاغت حرف خودش را زده. نتیجه چیست؟ استیصال و لالی یزید.
عکسی هست در فضای مجازی به نام عکس «مرد تانکی».

این مرد تانکی مال سال ۱۹۸۹ است. عکسی است از میدان تیانآنمن؛ یکی از میادین چین، آنجا یک مردی در مقابل ستونی از تانکها ایستاده. میگویند یکی از ۱۰ عکس برتر تاریخ عکس است. خیلی عجیب است، همین که یک مرد در مقابل چند تانک ایستاده. شما بزنید مثلاً ۱۰ عکس برتر تاریخ، یا هر چیز دیگری مثل این را جستوجو بکنید، حتما این تصویر میآید.
حالا حساب کنید اگر به خاطر ایستادگی یک مرد در مقابل ستون تانکها، عکسش میشود عکس برتبر تاریخ، ایستادن یک بانو در مقابل یک امپراطور چه ارزشی دارد؟ اصلاً این تصویر قابل توصیف هست ؟ ما میتوانیم این عکس را تصویر کنیم؟
چرا عکس مرد تانکی برای تمام مردم دنیا جذاب است؛ خیلی از مردم دنیا این عکس را میشناسند، در مورد آن مقاله و نوشته و تحلیل و تفسیر داریم، خیلی چیزها داریم. تازه آن مرد قصهاش هم جنگ و مبارزه نیست. آدمی است که برای خرید آمده، در دستش یک ساک است، رفته مقابل تانک ایستاده. همان صحنه پایداری و مقاومت که خلق شده، بسیار زیباست. این است که این عکس را کرده یکی از ۱۰ عکس برتر جهان و این است.
برگردیم به آن فصل آخر کربلای خودمان. در فصل آخر داستان، حضرت زینب (س) یک بانوی قد خمیده نیست، یک سرو سهی و بلندقامت است. این بانو با چادر خاکیاش ایستاده و با این ایستادگی، بنیامیه را از هم پاشانده. این ارزش ایستادگی است.
پای حق بیاستید، هرچند برای شما تلخ باشد
روایتی هست فکر میکنم از حضرت امام باقر (ع) در کتاب شریف کافی نقل شده. حضرت باقر (ع) میفرمایند وقتی پدر بزرگوارم حضرت سجاد میخواستند از دنیا بروند، این روایت را برای من خواندند و بعد حضرت سجاد (ع) فرمودند روز عاشورا وقتی حضرت سیّدالشهدا میخواستند به شهادت برسند این روایت را برای من خواندند و بعد حضرت امام حسین (ع) فرمودند وقتی پدر بزرگوار ما امیرالمؤمنین میخواستند به شهادت برسند این روایت را خواندند؛ روایتی است که سینه به سینه تا حضرت باقر (ع) رسیده.
میتوانیم بگوییم این قصه همین روایتی است که به ما رسیده و آن روایت این است: «یا بُنَیَّ اصْبِرْ عَلَی الْحَقِّ وَ اِنْ کانَ مُرّاً» عزیز دلم، باباجان، پای حق بایست. هر چند که به نظر تلخ باشد. دعوت به ایستادگی؛ خیلی قشنگ است این مفهوم. پای حق بایست هر چند که ناگوار باشد و به مذاق شما خوش نیاید. آن فصل آخر، آن ایستادگی حضرت زینب (س) است. منتهی ایستادگی کلامی، ایستادگی خطابی، میبینیم حضرت زینب (س) ایستاد و نتیجه گرفت از ایستادن.
الگوی مقاومت زینبی در فرهنگ و رسانه
امروز هم همان قصه دارد تکرار میشود عزیزان. امروز رهبر معظم انقلاب میفرمایند جنگ ما جنگ نظامی نیست، ولی آخرین حلقه این نبردها، جنگ رسانهای است؛ جنگی از جنس کلام. این را ما باید خیلی بهوش باشیم. جنگی است از جنس همان جنگی که در کاخ سبز یزید رخ داد. این است که وظیفه اهل هنر را سنگین میکند، این است که وظیفه گویندگان، سخنوران، بچّههای جبهه فرهنگی، فعّالان فرهنگی را این رسالت آنها را سنگین میکند. ما حقیقتاً همین الان در میدان جنگ هستیم و در این میدان جنگ ما نیاز به پایداری و مقاومت داریم، از جنس همان مقاوت حضرت زینب (س).
رهبر انقلاب در دیدارشان با مجلس خبرگان، میفرمایند تردیدی نیست که ما الان دچار جنگ اقتصادی هستیم، لکن جنگ دیگری هست که از آن خیلی اوقات غفلت داریم. ایشان میفرمایند اهمیّت آن جنگ کمتر از جنگ اقتصادی نیست؛ بلکه گاهی زمینهساز تأثیر جنگ اقتصادی است. آن جنگ چیست؟ جنگ رسانهای، جنگ فضاسازی عمومی و جنگ تبلیغاتی است. خیلی مهم است، از قبل هم وجود داشته علیه ما، تبلیغات همیشه زیاد بوده اما امروز وضعیت شدت بیشتری پیدا کرده.
جنگ رسانهای و تبلیغاتی امروز یک واقعیت است
این مسئله امروز خیلی جدی شده. مثل جنگ اقتصادی که قبلاً هم تحریم بوده، امروز شدت بیشتری پیدا کرده. ما نباید از این جنگ غفلت کنیم. خبرها و اطلاعات ما نشان میدهد تشکیلاتی به وجود آمده به وسیله دستگاه جاسوسی رژیم صهیونیستی، دستگاه جاسوسی آمریکا و قارونهای منطقه هم دارند پشتیبانی میکنند که اینها دارند به طور جدی برنامهریزی میکنند. بعضیهایشان لازم است زبان یاد بگیرند، میروند زبان یاد میگیرند. بعضی لازم است شرایط کشور را برای همین جنگ روانی بشناسند، میروند با شرایط ایران آشنا میشوند. پول میدهند، کار میکنند تا فضای فکری کشور را دستشان بگیرند.
جنگی که ما امروز داریم، حقیقتاً یک جنگ رسانهای و جنگ تبلیغاتی است. نیاز به یک بلاغتی مانند بلاغت حضرت زینب (س) داریم، نیاز به یک پایداری داریم مثل پایداری حضرت زینب (س).
کار جنگ نرم با شوخی گرفتن پیش نمیرود
نباید سست بشویم، نباید شل باشیم، نباید بترسیم. باید دقیق، محکم و مرتب بایستید. جنگ است، من فقط یک شاهد مثالش را عرض میکنم. همین قضیه بستن تلگرام. درست چند روز بعد پاول دوروف؛ مالک تگرام در شبکههای اجتماعی خودش یک پیام کوچک داد. با همان تا آخر قضیه را باید بفهمیم. نوشته بود فیلم مورد علاقه من ۳۰۰ است. این یعنی چه؟ ۳۰۰ چه فیلمی است، فیلمی است که یک گروه ۳۰۰ نفری اسپارتها لشکر ۱۰۰هزار نفری ایرانیها را شکست میدهند. مالک تلگرام میگوید فیلم مورد علاقه من این است.
آن وقت بچّه بسیجی و بچّه مذهبی ما هنوز دارد با تلگرام کار میکند. میگوییم آقا چیزهای مهمی نیست! کسی که میگوید فیلم مورد علاقه من ۳۰۰ است، دارد رک میگوید میخواهم شما را نابودتان کنم.
باید ببینیم ما چه چیزی داریم، او چه چیزی دارد. باید در این جنگ محکم باشیم. نه اینکه با شوخی و خنده همه چیز را رد کنیم. جنگ است واقعاً.
پیامرسان سروش میگفت برای ما یک میلیون جوک درست کردند! شوخی نیست، یک میلیون جوک به حرف میآید. ۹۰۰هزار تایش را هم بگذاریم زیر خاک به قول ما قدیمیها، ۱۰۰هزار تایش هم که باشد خیلی حرف است.
بشارت تکرار حماسه زینبی در قرن ۲۱
رهبر معظم انقلاب در همین قضایای اقتصادی اخیر میگویند یک دفعه ارزش پول کشور ما نصف شده، قیمت طلا اینطوری شده. بعد ایشان میگویند در تمام این مسائل رسانه دست داشت. ما باید هوشیار باشیم.
اتفاقا رهبر عزیزمان بشارتی هم در کنفرانس اتحادیه بینالمجالس سازمان همکاریهای اسلامی دادند. ایشان آنجا ناظر به همین نبرد آخر میفرمایند میتوان جریان امپراطوری تبلیغات غرب را شکست داد و این کار شدنی است. قضا و قدر بر این تعلق نگرفته که در حوزه رسانه، ما همیشه شکست بخوریم.
یعنی میشود قضیه کاخ سبز یزید دوباره تکرار بشود. این تکرار، شدنی است. آن جلسه بزرگ و فخیم و ارزشمند را میتوانیم امروز تکرار کنیم. ایشان بشارت میدهند شکست دادن صهیونیستها در جنگ نرم امکانپذیر است، همانگونه که آنها در جنگ سخت و در لبنان شکست خوردند و مجبور به اعتراف شدند. اگر واقعاً فضای رسانهای امروز را درک کنیم، شرایط امروز کشور را درک کنیم، باز قصه کاخ سبز یزید تکرار میشود و باز دوباره امپراطوری رسانهای استکبار انشاءالله شکست میخورد.
دیدگاهتان را بنویسید