به گزارش «ایام»، دومین روز از شهریور ماه سال ۱۳۵۶، زادروز شهید «علی کنعانی»؛ اولین شهید استان آذربایجان شرقی در جبهه مقاومت سوریه است. به همین مناسبت بهرام سلیمانزاده؛ پژوهشگر تاریخ شفاهی در صفحه شخصی خود یادداشتی درباره این شهید که از سوژههای واحد تاریخ شفاهی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب تبریز است، منتشر کرده است. این یادداشت را در ادامه میخوانید:

از همان ابتدا، برای اولشدن و برترشدن بهدنیاآمده بود! اصلاً با هرآنچه نمیدانست و نمیتوانست، پنجهدرپنجه میشد تا مچش را بخواباند. «علی» اگر قرار بود شنا کند، عمیقترین نقطۀ آب را انتخاب میکرد. اگر قرار بود بر بلندی بایستد، قلۀ کوه را انتخاب میکرد. اگر قرار بود مسابقه بدهد، تنها به سکوی اول فکر میکرد.
***
از وقتی شنیده بود که خورشید در بالای کوهِ سهند دوبار طلوع میکند، آراموقرار نداشت! این چه رازی است که خورشید پیشِ خود دارد و «علی» از آن بیخبر است؟ بالأخره یکروز دوستانش را مجاب کرد تا شبانه به کوه سهند بروند. وقتِ اذان صبح، «علی» بالای قله ایستاده بود. نماز را که خواند، منتظر طلوع خورشید شد. حرکت خورشید را زیرنظر گرفت و خطای دید را به دوستانش نشان داد؛ و سرمست ازاینکه راز خورشید را برملاکرده است!
***
وقتی میخواست واردِ سپاه شود، سپرده بود که سختترین جای ممکن را برایش درنظر بگیرند. او میرفت تا آرمان انقلاب را کیلومترها دورتر از مرزهای ایران جستوجو کند. «علی» معلم مقاومت است. بسیاری از مستضعفان و ظلمدیدگان منطقه، راه مبارزه را در کلاس او مشق کردهاند. بسیاری از اشکهای یتیمان منطقه، از تأثیر حضور او به لبخند تبدیلشده است. بسیاری از آزادگان عالم، راه جنگیدن با استکبار را مدیون دستهای او هستند. جسموجان «علی» برای جبهۀ مقاومت میتپید.
***

این اواخر به پسرعمویش گفته بود: «پسرعمو! احساس میکنم مرگ مرا بهبازیگرفته است. چندروز پیش اگر کمی دیرتر خودم را جابهجا میکردم، من بهجای شخص دیگری زیر ماشین مانده بودم.» «علی» متوجهشده بود که مرگ او را زیرنظر دارد. نگران بود! سالها خارج از مرزهای ایران، وسط معرکهها و میدان مبارزه، با مرگ مُچانداخته بود؛ حالا مرگ میخواست او را در کوچهپسکوچههای مراغه و خانۀ خودش تحقیر کند.
***
وقتی از بالای نردبان افتاد، پاسخش به نگرانیهای اطرافیان این بود: «نترسید! قرار نیست در داخل ایران اتفاقی برای من بیافتد.» علی تصمیمش را گرفته بود. در سفر آخرش به سوریه، بهدنبال آخرین کارزار با مرگ بود. یقۀ مرگ را گرفت و با خودش به شامات کشاند. همانجا مرگ را بهدام انداخت و شهادت را برای خودش انتخاب کرد. دستِ «علی» در خاک سوریه بهیادگار ماند و پیکر مختصرش در «گلشن زهرا»ی مراغه بهخاکسپرده شد.
دیدگاهتان را بنویسید