بهلول گنابادی به روایت خودش/ جانشین آیت‌الله قمی در تحصّن گوهرشاد که بود؟

۹۹/۰۵/۱۵، ۹:۴۹ ق٫ظ

تلگراف که به تهران کرده بودند این بود: «بهلول نامی در مسجد گوهرشاد بر ضد حکومت قیام کرده، تکلیف چیست؟» جواب با این عبارت رسیده بود: «بهلول کیست؟ مسجد چیست؟ آتش‌بار.» امروز باید پهلوی از جهنم تماشا کند که بهلول که بود و مسجد چه بود و استعمال آتش‌بار چه نتیجه‌ای داد…

به گزارش «ایام»، نام شیخ محمدتقی بهلول گنابادی، پیوندی ناگسستنی با ماجرای قیام مردم در مسجد گوهرشاد دارد. زندگانی شیخ بهلول، فرازوفرودهای بسیاری داشته است. به مناسبت هفتم مرداد ماه؛ سال‌روز درگذشت این عالم مجاهد، پس از اشاره‌ای اجمالی به زندگانی او، شرحی مفصّل از روزگار منتهی به قیام گوهرشاد برگرفته از کتاب «خاطرات سیاسی بهلول» که از زبان خودش روایت شده را می‌خوانید. ضمیمه این گزارش نیز سروده بهلول گنابادی درباره به قدرت رسیدن رضاخان تا وقوع حماسه خونین گوهرشاد است که در انتها آمده است.

بهلول گنابادی قیام گوهرشاد رضاخان پهلوی
اشاره

محمدتقی بهلول، سال ۱۲۷۹ در روستای بیلند گناباد متولد شد. در کودکی نزد پدرش در مکتب خانه درس خواند و
آن طور که نقل کرده‌اند، در سال‌های ابتدای نوجوانی حافظ قرآن شد. درس‌های معمول حوزه را نزد پدرش خواند. بهلول به مجالس روضه علاقه فراوانی داشت. در ۲۷ سالگی برای تکمیل دروس دینی به مشهد آمد و از محضر آیت‌الله قمی بهره برد. اولین مبارزه سیاسی او برهم زدن مجلسی بود که در اول محرم به مناسبت حضور امان‌الله خان؛ پادشاه افغانستان و همسرش در باغ ملی سبزوار برپاشده بود و رضاشاه میزبان آن‌ها بود. بهلول که تحت تعقیب حکومت قرار گرفته بود، به قم رفت و از آنجا راهی کربلا شد.

بهلول گنابادی قیام گوهرشاد رضاخان پهلوی

مهم‌ترین اقدام شیخ بهلول، ایستادگی علیه اقدامات ضددینی رضاشاه بود. در واقعه مسجد گوهرشاد، در حالی که مردم در مسجد گوهرشاد تجمع کرده بودند و خواستار آزادی آیت‌الله قمی و همچنین لغودستور کلاه شاپو بودند. بهلول در فردوس و قائن به منبر رفت و علیه حکومت سخنرانی کرد. با شنیدن خبر عزیمت آیت‌الله قمی به تهران و زندانی کردن وی به دستور رضاخان پهلوی، از جنوب خراسان به سوی مشهد آمد.

نخستین درگیری تجمع‌کنندگان با عوامل حکومت، با دستگیری بهلول و حصر وی در حرم آغاز شد. مردم به کشیک‌خانه حرم هجوم بردند و بهلول را که در آنجا بازداشت شده بود، سردست گرفتند و به منبر نشاندند. بهلول سخنرانی تندی کرد و مردم را به ایستادگی و پافشاری بر خواسته‌هایشان دعوت کرد. در طول دو سه روز تحصن مردم در مسجد، چند بار به منبر رفت و هربارتندتر علیه دستگاه پهلوی سخنرانی کرد. با شروع درگیری و کشتار مردم، بهلول که توانسته بود از مسجد جان سالم به در ببرد، به سوی افغانستان گریخت.
در افغانستان زندانی شد تا اینکه حکومت تصمیم گرفت او را به ایران پس ندهد، ولی آزاد نگذارد تا از مبارزه سیاسی او جلوگیری کند. بهلول در آنجا سی سال زندانی بود. شرح حال بهلول تا این برهه، در کتاب خاطرات سیاسی بهلول با نگاهی به قیام مسجد گوهرشاد از زبان خودش نگاشته شده است.

کتاب خاطرات سیاسی بهلول نشر آرما
کتاب «خاطرات سیاسی بهلول»

بعد از آزادی از بند حاکمان مخالف علماء در افغانستان، به دمشق رفت و از آنجا به مصر و دانشگاه الازهر وارد شد و دانشجویان از او استقبال کردند. شیخ بهلول همچنین مدتی مسئول بخش فارسی زبان رادیوی مصر شد. سرانجام پس از یک سال و نیم اقامت در مصر، برای دیدن مادر و خواهرش به نجف رفت و دو سال و نیم در نجف زندگی کرد. بعد به ایران بازگشت و بلافاصله دستگیر و زندانی شد. بهلول در سال‌های بعد از انقلاب، در گناباد و بسیاری دیگر از شهرها به منبر می‌رفت و به وعظ و هدایت مردم مشغول بود. بهلول که شاهدی صدساله از ادوار مختلف تاریخ معاصر ایران بود، مرداد ماه سال ۱۳۸۴ در گناباد از دنیا رفت.

بهلول گنابادی قیام گوهرشاد رضاخان پهلوی
مقبره شیخ بهلول در گناباد

علاوه بر کتابی که مستند این گزارش است، از شیخ بهلول آثار دیگری هم منتشر شده است. «از کوثر یکشنبه‌ها»؛ مسدّسی مفصل در مناقب و مصائب حضرت زهراست. روزهایی که بهلول در زندان‌های افغانستان بود، به نیت توسل به ایشان برای رهایی از بند، داستان زندگی آن حضرت را به شعر در آورد. جالب اینکه زندانبان او که بعد از آشنایی با علامه شیعه شده بود، این اشعار را کتابت کرده و هنوز دستخط آن زندانبان از این اشعار موجود است.

بهلول گنابادی قیام گوهرشاد رضاخان پهلوی از کوثر یکشنبه ها حضرت زهرا
کتاب «از کوثر یکشنبه‌ها»

«حسینیه بهلول» و «خمینی‌نامه» دیگر کتاب‌های محمدتقی بهلول گنابادی هستند. کتاب “حسینیه بهلول”، سروده‌های بهلول گنابادی در بیان وقایع کربلا و عاشوراست. این کتاب در برابر کتابی با نام «خواهر و برادر افغان» که در مورد عشق مجازی و دنیوی و هجو بود، سروده شد و نام آن در افغانستان به «برادر و خواهر کربلا» شهرت داشته است.
“خمینی نامه” هم از سری کتاب‌های «کنگره بزرگداشت علامه محمدتقی بهلول» است که دربرگیرنده سروده‌های او در ثنای حضرت امام خمینی(ره) و پیروزی انقلاب اسلامی است. بیشتر این اشعار در قالب مثنوی سروده شده آنچه در مسیر قیام بر حضرت امام گذشته را در روایت کرده است.

بهلول گنابادی قیام گوهرشاد رضاخان پهلوی خمینی نامه حسینیه بهلول
تصویر جلد کتاب‌های «حسینیه بهلول» و «خمینی نامه»
استقبال از حاکم افغانستان با یک قیام مردمی

رضا شاه پهلوی، مصطفی کمال پاشا (آتاتورک) و امان‌الله خان؛ پادشاه افغانستان سه دوست صمیمی بودند. این سه نفر در انگلستان با هم عهد بسته بودند که ممالک خود را مشابه کشورهای اروپائی، مدرن کنند. این یعنی می‌بایست روحانیّون، حجاب و دین را از زندگی مردم حذف می‌کردند و به جایش محرمات دینی را رواج می‌دادند.
البته امان‌الله خان در این ماجرا ناکام ماند و خیلی زود او را از افغانستان بیرون کردند. پیش از این اتفاق و در زمانی که وی از ایران می‌گذشت، شیخ بهلول در سبزوار مشغول تبلیغ بود: «امان‌الله خان با خانمش همراه رضا شاه پهلوی شدند. رضاشاه آن‌ها را از مرز بازرگان ترکیه وارد ایران کرد و از تبریز و تهران عبور داد تا به مشهد بیایند و بعد از راه تربت جام به وطن‌شان برسند. مقصود رضاشاه از گردش امان‌الله خان با زن بی‌حجابش در شهرهای ایران، پیشرفت رفع حجاب بود. می‌خواست زن‌های مملکت با رفع حجاب الفت گیرند و در عین حال جواب مقدسین را هم بتواند بگوید که اگر از او گله کردند، بگوید زن من که بی‌حجاب نشده، زن پادشاه افغانستان بوده است.

امان الله خان شاه افغانستان بهلول گنابادی قیام گوهرشاد رضاخان پهلوی
امان‌الله خان و همسرش

در تمام شهرها تیمورتاش همسفر و مهماندار امان‌الله بود. به هر شهری که می‌رسیدند، باغ ملی آن شهر را زینت می‌کردند و جشن می‌گرفتند و یکی دو ساعت از آن‌ها پذیرایی می‌شد. در این پذیرایی شراب‌خوری و رقص زنان و انواع منکرات و ممنوعات شرع اجرا می‌شد. اتفاقا ورود کاروان امان‌الله خان به سبزوار مصادف با شب اول محرم آن سال بود.

تیمورتاش بهلول گنابادی قیام گوهرشاد رضاخان پهلوی

باغ ملی سبزوار را آیین بستند و مشروبات الکلی و زنان رقصنده را برای پذیرایی از امان‌الله آماده کردند. آینه‌بندی‌ها کاملاً به آینه‌بندی شهر شام در ساعت ورود اهل بیت علیهم السلام به آن شهر شباهت داشت، اشخاص متدین و با ناموس سبزوار محرمانه گریه می‌کردند، ولی جرأت مخالفت نداشتند.
آن روز بنده به منزل پنج نفر از پیش‌نمازهای سبزوار رفتم و به آن‌ها گفتم برای جلوگیری از این جشن منحوس قیام کنند تا من هم آن‌ها را همراهی کنم، ولی هیچ یک حاضر نشده و همه گفتند که در کارهای سیاسی دولت دخالت کردن حکم انتحار و خودکشی دارد، و شرعا و عقلا ممنوع است.

تجربه اولین حرکت خودجوش مردمی

پس از آنکه از همه جا ناامید شده بودم، ساعت چهار بعد از ظهر به محدوده باغ ملی و منطقه جشن رفته و آن منظره را تماشا می‌کردم. آهسته آهسته می‌گریستم. دیده شدن بنده در آن محدوده، امر عجیبی بود. هرکس مرا می‌دید پیش می‌آمد و بعد از سلام و احوال‌پرسی می‌گفت آقای شیخ خیلی عجب است که شما به این منطقه به تماشا آمده‌اید. در جواب گفتم به تماشا نیامده‌ام، بلکه تأسف دارم که چرا باید شب اول محرم شهر ما مثل شهر شام زینت شود و دشمنان دین در این باغ عیش کنند و کارهای خلاف شرع انجام دهند. باهرکس این حرف‌ها را گفتم، تصدیق می‌کرد و می‌گفت حقیقتأ کار بدی است، اما علاج ندارد و نمی‌شود چیزی گفت.

بهلول گنابادی قیام گوهرشاد رضاخان پهلوی

در حدود ساعت پنج بعد از ظهر به قدر ۱۵۰ نفر اطراف من جمع شده بودند و همه با بنده همنوا. آنجا گفتم عجب است که همه به بدی این کار اقرار دارید ولی هیچ غیرتی از خود نشان نمی‌دهید. یکی گفت این کار وظیفه علماء است، باید آن‌ها پیش‌قدم شوند تا ما از آن‌ها پیروی کنیم. اگر یک روحانی برای منع این کار حاضر شود، همه او را یاری می‌کنند. گفتم اگر من که مجتهد نیستم قیام کنم، با من همراهی می‌کنید؟ گفتند: بلی. بنا شد دو نفر شجاع بروند به شهردار سبزوار بگویند یک دسته از مؤمنین در باغ ملی جمع شده‌اند و به شما کار دارند. دو نفر به تبلیغ رسالت رفتند. شهردار که می‌دانست برای چه او را می‌خواهند، قضیه را به رئیس شهربانی سبزوار گفت و درخواست امداد کرد. رئیس شهربانی به او اطمینان داده بود که وقتی بین ما حاضر شد، هوایش را دارد.

شهردار آمد و پرسید ای آقایان چه می‌گوئید! بنده گفتم به نام دین و وجدان از تو می‌خواهیم که این بساط را برچینی، زیرا شب اول محرم در شهر شیعه نباید جشن و آینه‌بندی باشد. او گفت این بساط به امر اعلیحضرت پهلوی برای پذیرایی از اعلیحضرت امان‌الله خان گسترده شده و هیچ کس حق مداخله ندارد.
در همین حالت دو نفر آژان از طرف شهربانی پیدا شدند که به طرف ما می‌آمدند. ولی پیش از آنکه به ما برسند پلیس دیگری با عجله از عقب‌شان آمد و به آن‌ها چیزی گفت و هر سه به طرف شهربانی برگشتند. بنده از این منظره فهمیدم شهربانی که دیده جمعیت ما رو در تزاید است، خود را کنار کشیده و نمی‌خواهد مداخله کند.
قوت قلبم زیاد شد و به اطرافیان خود گفتم: اکنون که شهردار حاضر نیست این بساط را برچیند، شما آن را برچینید. برادر زن من که عبدالوهاب نام داشت و خیلی متدین و با جرأت بود، پیشدستی کرد و یک شیشه برق را به زمین زد و شکست. شهردار مضطرب شد و با صدای لرزان گفت: آقایان بی نظمی نکنید، ما خودمان این بساط را جمع می کنیم. گفتم: پانزده دقیقه مهلت دارید که ما به مسجد برویم و نماز بخوانیم و برگردیم، اگر این بساط باقی بود هر کاری که بخواهیم انجام خواهیم داد.

بهلول گنابادی قیام گوهرشاد رضاخان پهلوی

این حرف را گفتم و با جمعیت خود به مسجد رفتیم و نماز خوانده برگشتیم. در رفتن تقریبا دویست الی صد نفر بودیم، ولی در برگشتن در حدود پنج هزار نفر همراه ما بودند. زمانی که برگشتیم اثری از جشن باقی نبود و همه‌اش را برچیده بودند. به تیمورتاش خبر داده بودند نظم سبزوار بر هم خورده و او هم با امان‌الله از شاهرود به کمال عجله آمدند و و گذشتند و تا نیشابور هیچ کجا توقف نکردند.
در این وقت برایم معلوم شد که بنده آن قدر که خود را کوچک می‌بینم کوچک نیستم و دولت آنقدر که مردم او را بزرگ می‌دانند بزرگ نیست، بلکه مردم اگر همت کنند هر دولتی را از پا درآورند. از آن ساعت تصمیم گرفتم که در اولین فرصت ممکن به قم سفر کنم، و در قم برای یاری علماء قم آماده باشم.

کسب تکلیف از سیدابوالحسن اصفهانی

آیت‌الله العظمی سیدابوالحسن اصفهانی؛ مرجع تقلید و عالم بزرگ شیعه در روزگار جوانی شیخ بهلول بود. شیخ بهلول پس از دو ماه سفر همراه با مادرش، به کربلا رسید. یک ماه بعد، مطابق برنامه همیشگی شیخ ابوالحسن اصفهانی، ایشان به کربلا آمد و شیخ بهلول که بعد از ماجرای سبزوار و اقداماتش در قم علیه رژیم و سیاست‌های دین‌زدای پهلوی در میان عالمان شیعه مشهور شده بود، توانست با وی ملاقات کند. آثار ترویج سیاست‌های ضددینی در بین عموم مردم را هر دو شیخ به خوبی می‌دانستند: «در یک ملاقات خصوصی آقای سید ابوالحسن اصفهانی از من پرسیدند که تو به چه خیال به کربلا آمدی، برای زیارت یا برای درس؟ گفتم فعلا برای زیارت آمده و مادرم همراه من است ولی اگر او را به وطن رساندم دوباره برای درس خواندن خواهم آمد. چون که دوره سطح را خوانده‌ام و احتیاج به خواندن درس خارج دارم که مجتهد شوم.
ایشان پرسیدند از که تقلید می‌کنی؟ گفتم: از شما. اینجا بود که ایشان چنین امری به من فرمودند: به فتوای من امروز درس خارج خواندن و برای اجتهاد کوشش کردن برای تو حرام است. منبر رفتن و سخن گفتن علیه مقرراتی که رضا شاه پهلوی در ایران بر خلاف قرآن اجرا می‌کند، واجب عینی است. مجتهد بسیار داریم و مبلّغ و منبری که بفهمد چه بگوید و با تقوی و متدین هم باشد کم داریم. تا زمانی که تو مجتهد شوی، رضا شاه مسلمانی در ایران باقی نخواهد گذاشت که از تو تقلید کند…»

شیخ ابوالحسن اصفهانی شیخ بهلول قیام گوهرشاد
شیخ ابوالحسن اصفهانی
فراهم شدن مقدمات واقعه گوهرشاد

اسفند ۱۳۱۳ شمسی، مصادف با ماه ذی‌الحجه بود و شیخ محمدتقی بهلول برای دومین بار به سفر حج مشرف شد. او که پیش از عزیمت به حج در شهرهای مختلف ایران از جمله شیراز، اصفهان، نهاوند و تویسرکان منبر رفته بود و به روشنگری درباره آثار سیاست‌های ضداسلامی رضاخان میرپنج پرداخته بود، وقتی از حج برگشت برای تبلیغ قصد حضور در کازرون فارس را داشت که متوجه شدت یافتن فشار دولت پهلوی بر علماء شد.
بنابراین عزم بازگشت به وطن کرد. بهلول وقتی به گناباد رسید، متوجه شد رئیس شهربانی وطنش دو ماه است به دستور دربار مأمور دستگیری او شده است. بدین ترتیب، بهلول به سرعت به سمت فردوس و بعد به قائن می‌رود که شهربانی نداشتند: «در شهر قائن هفت شب منبر رفتم. وقتی شنیدم شخصی از زیارت آمده، به دیدنش رفتم و از اخبار مشهد از او سؤال کردم. گفت تازه‌ترین خبر مشهد این است که آیت‌الله العظمی آقای حاج حسین قمی از مشهد ناپدید شده‌اند. بعضی می‌گویند به تهران رفته‌اند. بعضی می‌گویند ایشان را گرفته‌اند. حقیقت معلوم نیست. پلیس مخفی هم در مشهد زیاد شده و دو نفر با هم حرف نمی‌توانند بزنند.

بنده که از سال‌ها پیش انتظار چنین خبری را داشتم و آماده چنین خطری بودم تا این خبر را شنیدم از جا جستم و در مدت دوازده ساعت خود را به مشهد رساندم…
شب پنج‌شنبه داخل مشهد شدم و به منزل آیت‌الله قمی رفتم. زن آقا به من گفت “آقا برای دیدن شاه و منصرف کردن او از رفع حجاب و نشر کلاه به اختیار خود به تهران رفته‌اند، ولی شاه به آقا وقت ملاقات نداده و آقا در یک باغ تحت مراقبت قرار گرفته‌اند. به شهربانی مشهد هم دستور داده‌اند طرفداران مهم آقا را بگیرند. آقای شیخ غلامرضا طبسی؛ واعظ مشهور مشهد را با جمعی از وُعّاظ بزرگ گرفته‌اند و ترا هم می‌خواهند بگیرند.»

آیت الله العظمی آقای حاج حسین قمی قیام گوهرشاد بهلول گنابادی
آیت‌الله العظمی حاج حسین قمی
حصر بهلول در حرم رضوی

“برنامه دائمی بنده این بوده و هست که اگر روز پنجشنبه در یکی از مشاهد متبرکه باشم، تا شب جمعه زیارت نکنم از آنجا نروم. به این جهت عزم داشتم شب جمعه بمانم، اما می‌ترسیدم مرا بگیرند. تصمیم گرفتم آن روز تا شام از صحن و حرم خارج نشوم.
ساعت دو، روز پنج‌شنبه (۱۹ تیر ۱۳۱۴) یک نفر پلیس مخفی با لباس شخصی پیش بنده آمد. آهسته به گوش من گفت شما را شهربانی خواسته است. بنده به فکر مخالفت نیافتادم و حرکت کردم که با او بروم. چند نفر مشهدی که آن پلیس را با لباس شخصی شناختند پیش آمدند. از او پرسیدند شیخ را کجا می‌بری؟ گفت شهربانی خواسته. گفتند حق نداری کسی را از صحن جلب کنی!”

“در نهایت نزاعی بین آن‌ها آغاز شد. بنده که این منظره را دیدم به پلیس گفتم: خوب است حال که مردم بر جلب بنده راضی نیستند، و روز هم پنج‌شنبه است و ادارات نیم تعطیل است، مرا رها کن. صبح شنبه خودم به شهربانی حاضر می‌شوم. آن پلیس مخفی قبول نکرد و در بردن بنده اصرار ورزید و مردم هم در منع جدی شدند. نزدیک بود جنگ برپا شود که چند نفر از خدام حرم میانجی شدند. قرار شد بنده به شهربانی نروم و آزاد هم نگردم. بلکه در یک حجره صحن تحت مراقبت پلیس بمانم و رئیس شهربانی بیاید در همان صحن کار خود را با بنده فیصله کند.”

“مرا در یک حجره جا دادند و چهار پلیس در حجره نشستند. بنده فکر کردم که اگر مردم رد مرا گم کنند، نجات برایم ناممکن است و به تهران کشانده می‌شوم. حتی شاید اعدام یا حبس ابد شوم. تصمیم گرفتم کاری کنم که مردم مرا ببینند. به عنوان اینکه صحن را تماشا می‌کنم، پشت شیشه ایستادم و سر را بر شیشه نهادم. پلیس‌ها خواستند مرا به هر بهانه‌ای دور کنند که ممکن نشد. پلیس‌ها نمی‌توانستند از قوه و زور کار بگیرند. زیرا می‌ترسیدند بنده فریاد و استغاثه کنم و هیجان مردم بیشتر شود. بنده آن روز تا غروب پشت شیشه ایستادم. مردم دسته دسته می‌آمدند و مرا تماشا می‌کردند و می‌رفتند. پلیس‌ها گاهی به ملایمت و گاهی به تشدید و گاهی حتی با آب‌پاشی مردم را متفرق می‌کردند. آوازه پیچید در شهر مشهد که شیخ را در صحن کهنه محبوس کرده‌اند.”

“هوا گرم بود و تا زمانی که زمین صحن آفتاب داشت، ایستادن مردم سخت بود. همین که آفتاب از زمین و دیوارها برطرف شد و صحن را سایه گرفت، چنان جمعیتی به صحن آمدند که جای خالی نماند. صحن کهنه و حجره‌ها و غرفه‌های اطراف صحن، حتی پشت بام‌ها از مرد و زن پر شده بود. همه متوجه حجره بنده بودند و با انگشت مرا به هم نشان می‌دادند. من هم آستین پیش چشم خود گرفتم و خود را در حال گریه نشان دادم. این کار مؤثر واقع شد و فریاد و گریه از مردم بلند گردید.”

شیخ بهلول قیام گوهرشاد رضاخان پهلوی
آشنایی بهلول با سرکشیک پنجم

“مردی با لباس و کلاه پهلوی، به حجره درآمد و گفت شما را چرا اینجا آورده‌اند؟ من خیال کردم او از اعضاء شهربانی است و برای بازجویی پیش من آمده. با ملایمت گفتم نمی‌دانم. من از گناباد به زیارت آمدم، مرا اینجا آورده‌اند.
فوق‌العاده غمگین شد و گفت: حال کار به اینجا رسیده که مثل شما را بگیرند. فهمیدم که این شخص طرفدار علماء است. گفتم: گرفتن من آنقدر مهم نیست. غم بزرگ گرفتاری حضرت آیت‌الله العظمی آقای حاج حسین قمی است. گفت: من می‌خواهم خود را به شما معرفی کنم. اسم من «نواب احتشام رضوی» است. سرکشیک پنجم آستانه هستم. تا یک ماه قبل معمم بودم. یک ماه قبل امر صادر شد که خدام حرم یا باید کلاهی شوند وگرنه اخراج می‌شوند.
بنده برای اینکه برکنار نشوم، کلاهی شدم. ولی خیال می‌کردم که فقط یک کلاه است. نمی‌دانستم دنبال این کلاه، چه کلاه‌ها سر مردم گذاشته می‌شود و چه کلاه‌برداری‌ها صورت می‌گیرد. الآن می‌خواهم گناه گذشته را تلافی کنم و خود را پیش خدا و جدم رو سفید کنم.”

تهییج حاضران در صحن با اقدام احتشام

“نواب احتشام همین که به وسط صحن رسید، کلاه از سر برداشت و به دست خود گرفت. آن را بالا گرفت و فریاد کرد: ای مردم بی‌غیرت! چهارهزار نفر هستید! چرا از چهار پلیس می‌ترسید! حمله
کنید و شیخ را آزاد سازید. نابود باد آن کسی که این کلاه بی‌غیرتی را سر ما گذاشت. لعنت بر این کلاه! این را گفت و کلاه خود را بر زمین زد و زیر پا مالید و فریاد زد یا حسین. ناگهان به سمت حجره حمله کرد و مردم هم همراه او هجوم آوردند. آن چهار نفر آژان هم گم شدند و معلوم نشد کجا رفتند. مردم مرا روی دست گرفته با سلام و صلوات از صحن کهنه بردند و در مسجد گوهرشاد بالای منبرصاحب الزمانی در ایوان مقصوره گذاشتند.

در این وقت حالت عجیبی برای بنده دست داد. این منظره را پیش‌بینی نکرده بودم و انتظار آن را نداشتم. نمی‌خواستم چنین حوادثی پیش آید. من که مردم را تهییج می‌کردم، مقصودم این بود که دولتی‌ها از هجوم مردم بترسند. لیکن خواست خدا چیز دیگر بود. خداوند خواست حادثه‌ای رخ دهد و سبب سربلندی اسلام و سرافکندگی خاندان پلید پهلوی گردد. فریادهای مرگ بر شاه، زنده باد اسلام، مرده باد کفر، بر بهائی لعنت، بر دشمن علماء لعنت و امثال این کلمات، مساجد و صحن‌ها را می‌لرزاند، و مردم را به خود متوجه می‌ساخت.”

با آرام شدن مردم، بهلول برای آنان سخنرانی می‌کند. در این سخنرانی، بهلول هدف اجتماع مردم را آزادی آیت‌الله قمی از حصر با دستور رضاشاه عنوان کرد. البته پیش‌بینی مهمی برای ادامه تحصّن مطرح می‌کند. بهلول به مشهدی‌ها و کسانی که زائر نبودند، می‌گوید عصر جمعه به منازل خود بروند و مایحتاج یک هفته عائله خود را تأمین کنند و سحرگاه شنبه برای ادامه تحصّن بازگردند. در این هنگام شیخ بهلول از مسجد گوهرشاد خارج می‌شود تا خود را مهیای ادامه قیام کند.

وادادگی معتمد قیام

“نواب احتشام رضوی که اول مهیج انقلاب بود، در شب جمعه همان ساعت که من داخل مسجد نبودم، با دولتی‌ها تماس گرفت و به آن‌ها وعده داد که در موقعیتی حساس با آنها همکاری کند. آن‌ها هم به او وعده داده بودند که تولیت آستانه را به او بدهند.
نواب احتشام که پیش روی من بر پله دوم منبر نشسته بود، از منبر به زمین افتاد و غش کرد. غش کردن مصنوعی نواب احتشام، چنان به ضرر ما تمام شد که می شود گفت انقلاب را فلج کرد. زیرا در این لحظه حساس من به یک نفر مشاور و معاون فعال و باهوش محتاج بودم که با او در کارها مشورت کنم. آنجا غیر از شخص نواب احتشام، نمی‌دانستم به چه کسی اعتماد کنم.
غش کردن نواب احتشام در این وقت برای من از فوت نابهنگام آیت‌الله طالقانی برای امام خمینی کمرشکن‌تر بود. زیرا امام خمینی غیر از طالقانی یاوران دیگری داشتند که جای او را پر کنند. من غیر از نواب احتشام هیچ کس نداشتم. ضمناً طالقانی بعد از فتح کامل جنگ مرد و غش کردن احتشام پیش از فتح رخ داد.”

روایت پشتیبانی بی‌نظیر مردم از قیام گوهرشاد

“روز شنبه از صبح تا شام در تمام کوچه‌ها و خیابان‌های مشهد تظاهرات و شعارها به طرفداری ما و مخالفت دولت جاری بود. دولتی‌ها در این روز سعی زیاد کردند از راه دزدی و کیسه بری جمعیت ما را دلتنگ و متفرق کنند. در دو سه ساعت اول روز، چند جیب بریده و تقریباً ۱۳۰۰ تومان پول به سرقت برده شد. صاحبان پول که به شهربانی شکایت کردند، به آن‌ها گفته شد که اختیار بست و حرم با بهلول است و ما حق مداخله در این منطقه نداریم. مال گمشده را از بهلول بخواهید! صاحبان مال قضیه را به بنده گفتند.
در این وقت پول زیادی در دسترس داشتم. زیرا مردم امدادهای نقدی زیاد با من می‌کردند. یک نفر نانوا هروعده ۱۰۰ الی ۱۵۰ کیلو نان برای اهل مسجد می‌فرستاد. میوه و گوشت پخته و خام و اشیاء دیگر، حتی اقلامی مثل صابون و نخ و سوزن خیاطی از هر طرف می‌رسید. بسیاری از زن‌ها گوشواره و دستبند طلا و امثال آن زیورهای زنانه به من هدیه کرده بودند که برای مایحتاج تحصّن مصرف شود. تقریباً ده هزار تومان پول نقد در همان ساعت در جیبم بود. که به مال‌باختگان جیب‌بری دادم.

بعد از دادن پول‌های گمشده، برای اینکه حوادث کیسه‌بری تکرار نشود، بر منبر رفتم و این جملات را گفتم: «ای دزدهای مشهد و کیسه‌برهای حرم. به حرف من گوش دهید! سال‌هاست که شما در این حرم کیسه‌بری کرده و خواهید کرد. این حرم از دست شما گرفته نخواهد شد. انصاف نیست در این حالت که ما در بین دشمن محاصره و در شرف مرگ هستیم، شما اسباب زحمت ما را فراهم کنید.
بیایید برای خدا در این چند روز انقلاب، اگرما را یاری نمی کنید از اذیت کردن ما بگذرید. هر دزدی که در این چند روز دست از دزدی بردارد، از خدا می‌خواهم که به او ثواب شهیدانی را بدهد که در روز پیشین کشته شدند و او را با شهدای کربلا محشور کند و گناهان گذشته‌اش را بیامرزد و امواتش را غریق رحمت کند و او را در آینده از رسوا شدن و حبس و انواع بلاها حفظ کند.”

شیخ بهلول قیام گوهرشاد رضاخان پهلوی

“از آن به بعد اطلاع کیسه‌بری و گم شدن پول نرسید. شنیدم که بعضی دزدها و کیسه‌برهای مشهد، رفقای خود را تهدید کرده بودند که اگر قبل از ختم انقلاب کیسه‌بری کنید شما را بی مرگ نخواهیم گذاشت! از طرفی، بعضی مردم جاهل و مغرض می‌خواستند دست به تاراج دکان‌هایی که مشروبات الکلی یا کلاه‌های پهلوی یا کلاه‌های شاپو یا گرامافون داشتند بزنند و بی‌نظمی در شهر راه اندازند. من خبر شدم و جلوگیری کردم و نگذاشتم که از این وقایع سوء استفاده شود.”

روز واقعه

“عصر روز شنبه، چند دسته از مردم بربری و دهات اطراف مشهد با بیل و تبر و داس و شمشیر به یاری ما آمدند. چند نفر تفنگچه و فشنگ هم داشتند. این‌ها به بنده خبر دادند که فردا اول طلوع آفتاب، دسته‌های جمعیت مسلّح و مجهز از دهات دورتر به یاری ما خواهند آمد. خبر رسید که در قوچان و تربت حیدریه و نیشابور، مردم برای یاری ما مسلّح و مجهز می‌شوند.
دولتی‌ها از این اخبار سخت هراسان بودند. تصمیم گرفتند زودتر به این نهضت خاتمه دهند. شب یکشنبه رسید و تا نصف شب به آرامی گذشت.

خلاصه آنچه خدا خواسته بود که واقع شود، واقع شد. حمله بزرگ دولتی‌ها چنانکه پیش‌بینی شده بود، نیم ساعت قبل از اذان صبح با تفنگ و توپ و مسلسل‌ها شروع شد. طرفداران ما هم با اسلحه‌های ناقص خود مقاومتی را که در تاریخ دنیا سابقه ندارد، از خود نشان دادند. در هر دروازه مسجد و صحن نو و کهنه، با فریادهای الله اکبر و یا علی و یا حسین و یا ثامن الحجج و یا صاحب الزمان، به محاربه پرداختند. حتی دیده شد که بعضی با دندان و مشت و سنگ و خشت بر نظامیان مسلّح حمله می‌کردند. از هیچ دروازه و راهی غیر از آن دروازه که به نواب احتشام رضوی سپرده شده بود، نظامی‌ها نتوانستند به زودی داخل مسجد شوند.
نواب احتشام رضوی که قبلا به خودفروختگی او اشاره شد، فرار کرد. اکثر اطرافیانش هم متفرق شدند. چند نفر متدیّنی که نمی‌خواستند فرار کنند، چون جنگ در آن جبهه برایشان ناممکن بود، به جبهه‌های دیگر جنگ پیوستند. دو نفر پیش من آمدند و قضیه را گزارش دادند.

در اینجا خوب است عاقبت کار نواب احتشام هم بیان شود. این شخص صبح روز یکشنبه خود را به شهربانی تسلیم کرد. با سابقه‌ای که داشت، یقین داشت که او را احترام خواهند کرد. ولی به محض تسلیم شدن زندانی شد. البته در زندان بر او سخت‌گیری نمی‌کردند و از دیگران محترم‌تر بود. فرار نواب احتشام، راه را برای سربازها باز کرده و داخل ایوان مقصوره شدند و به نزدیک منبر رسیدند.”

راه طولانی هجرت اجباری

در این هنگام، بهلول و حدود ۲۰ نفر دیگر، از همان راهی که با خیانت نواب احتشام باز شده بود از مسجد خارج شدند. آن‌ها از لابه‌لای گلوله‌هایی که به تعبیر شیخ گنابادی «ژاله‌کشان» از نزدیک‌شان عبور می‌کردند، به سمت پایین خیابان رفتند و توانستند به زحمت از داخل حرم مطهر خارج شده و به منزلی پناه ببرند.
پس از آن، راه طولانی هجرت اجباری بهلول آغاز شد. او به سیس‌آباد رفت تا مقدمات رفتنش به افغانستان فراهم شود. در نهایت از تربت جام به مرز نزدیک شد و از محدوده چارک وارد خاک افغانستان شد.

سروده شیخ محمدتقی بهلول

در ایّام احمدشه نوجوان
که بود آخرین شاه قاجاریان
رضانامی از دین و ایمان بری
بشد داخل خدمت عسکری
پس از چندی آن پست ناارجمند
مقرّر شد اندر مقامی بلند
در آن روز بود انگلیس لعین
مسلّط بر اوضاع ایران‌زمین
رضاخان بی‌آبروی خسیس
به امداد و هم‌دستی انگلیس
به فرماندهیّ قوا یافت دست
پس از آن براو رنگ شاهی نشست
چو بنشست بر مسند خسروی
لقب داد او خویش را پهلوی
در ایّام آن روسیاه پلید
به دین و به کشور ضررها رسید
شد آزرم محو و قضا پایمال
حجاب از زنان رفت و ریش از رجال
گرفتند مردم به عصیان تماس
چو کفّار شد مسلمین را لباس
قمار و زناکاری آزاد شد
به هر شهر، میخانه آباد شد
ره امر معروف مسدود شد
به هر نقطه بس فسق موجود شد
به میخانه و سینما مرد و زن
به اسلام و قرآن شده طعنه‌زن

*

گروهی صف مردی آراستند
پی دفع این ظلم برخاستند
ولی کشته جمعی به میدان شدند
بسی حبس در کنج زندان شدند
بسی رانده گشتند از ملک و شهر
برفتند جمعی ز دنیا به زهر
ز بس خلق مقتول و محبوس شد
دل هر کس از فتح مأیوس شد
ز بیداد آن پست از یزید
شدند اهل دین از فرج ناامید
به ناگه در رحمت بی‌نیاز
به روی همه مؤمنین گشت باز
نسیم فرح‌بخشی از غیب خاست
که در ناامیدی بس امّیدهاست…

بهلول گنابادی قیام گوهرشاد رضاخان پهلوی

لطفا در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک بگذارید
لینک کوتاه: https://ganjnegar.ir/9615

چاپ نوشته


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برگزیده‌ها

مصاحبه با پروفسور بویل درباره ابعاد حقوقی تسخیر سفارت آمریکا
دکترین ضرورت چیست؟
 محاکمه شهروند آمریکایی در دوران کاپیتولاسیون
محکومِ آمریکایی
 سخنرانی حجت الاسلام الهی خراسانی
پیامبری که نمی‌شناسیم
مشاهده همه


تازه‌های شبکه‌های اجتماعی