به گزارش «ایام»، استاد اصغر طاهر زاده؛ نویسنده و پژوهشگر معارف دین در نوشتاری ضمن تبیین سیر تکوین و تکامل فلسفه اسلامی به اهمیت فلسفه و جایگاه خرد ناب بهعنوان مبنای تمدن آینده بشر پرداخته است. این یادداشت در شمارۀ ۴۲ نشریه فرهنگی، تحلیلی راه به چاپ رسیده است.
۱_ هر جامعهای چه بداند و چه نداند بر مبنای تفکر و فلسفهای، بودن و شدن خود را تفسیر و تبیین میکند، چه آن تفسیر و تبیین صحیح باشد و چه ناصحیح.
۲_ تفکر فلسفی مثل هر تفکر دیگر یک نوع تفکر است، مثل تفکر ریاضی یا تفکر تجربی و یا تفکر عرفانی. پس فلسفه نه آنچنان است که تنها تفکر موجود در حیطه زندگی بشر باشد و نه آنچنان است که از عنوان تفکر بتوان آن را خارج کرد.
۳_ اسلام مثل هر دین دیگر الهی، دین تفکر است و خداوند از طریق وَحی با عقل انسانها با انسانها صحبت میکند.
۴_ از آن جایی که تفکر فلسفی یک نوع تفکر و از آن جایی که اسلام دین تفکر است، نمیتوان گفت تفکر فلسفی جدای از اسلام است، همچنان که نمیتوان گفت اسلام در تفکر فلسفی خلاصه میشود.
۵_ در شرایطی که زمینه تفکر اسلامی پس از رحلت رسولخدا «صلواتاللهعلیهوآله» و حذف اهلالبیت «علیهمالسلام» از حاکمیت اسلام، متوقف شد و فضای تعبّد قالبی منهای هرگونه تدبّر و تفکری به صحنه آمد، نیاز به جوابگویی به سؤالات، در شرایط خانهنشینی اهلالبیت «علیهمالسلام»، جامعه را به سوی فلسفه یونان کشاند و حاکمان وقت نیز چون خطری از این جانب برای خود احساس نمیکردند، توجه به فلسفه یونان را تشویق نمودند و لذا معتزله به عنوان اولین تفکر فلسفی، در جهان اسلام ظاهر شدند که با شیفتگی تمام فلسفه یونان را پذیرفتند و آن فکر را وسیله ارزیابی اسلام قرار دادند. به طوریکه اگر اسلام سخنی داشت که در قالب فلسفی آنها نمیگنجید آن سخن را از باور خود حذف میکردند، داستان نفی «صراط» و «سؤال قبر» از اینگونه است.
تفکر فلسفی معتزله به جهت ضعفهای اساسیاش ضد خود یعنی تفکر اشعری را پرورش داد که در واقع تفکر اشعری، فلسفهای بود ضد فلسفه، آنهم به قصد مخالفت با معتزله، هرگونه تفکر فلسفی را با همان چوب مخالفت با معتزله میراند.
۶_ در چنین بازار آشفتهای (که از یک طرف خلأ تفکر، جهان اسلام را آزار میداد و از طرف دیگر، متفکران جامعه یا در کسوت معتزلیان بودند با آن خصوصیات خاص خودشان، و یا در کسوت اشاعره بودند با قشریگری کامل) اندیشمندان سترگ به فکر چاره افتادند تا نه میدان برای قشریگری اشاعره باز باشد و نه افراطیگری ضد روح اشراقی معتزله میدانداری کند. لذا تفکری فلسفی اسلامی را در عین توجه به عظمت دین و وَحی، پایهریزی کردند و این با فارابی(۱) مؤسس فلسفه اسلامی شروع شد و با تمام متانت و جوانبنگری خود را نمایاند و سپس آن تفکر به شیخالرئیسابنسینا (۲) سیر کرد و بیش از پیش پخته و پرداخته شد. این تفکر بدون آنکه کوچکترین خدشهای به ساحت پاک شریعت وارد کند، در کنار شریعت جوابگوی سؤالاتی بود که باید جواب داده میشد و به واقع این تفکر یعنی فلسفه فارابی و ابنسینا در بستری که اسلام فراهم نموده بود به وسعت و عمق خاصی رسید که هرگز در نوع یونانی خود وجود نداشت، چرا که اسلام در منظر تفکر فلسفی توجه به حقایقی را گوشزد میکند که امثال سقراط و افلاطون و ارسطو با همه بزرگی که داشتند، چنین حقایقی را در منظر خود نمیدیدند تا بدان بپردازند.
سیر تفکری که از فارابی شروع شد و توسط شیخالرئیسابوعلیسینا پرورش یافت، در مسیر طبیعی و تکاملی خود توسط شیخشهابالدینسهروردی (۳) وارد حوزه دیگری از تفکر، یعنی تفکر اشراقی شد و فلسفه اشراق در حوزه تفکر اسلامی تدوین گشت. در این میان شخصیت بزرگ و فوقالعاده خواجهنصیرالدینطوسی (۴) آستین همت را بالا زد تا این دو تفکر را در حوزه اسلامی نهادینه کند. وی در عین اینکه یک چشم به فلسفه اشراق داشت، در دفاع از فلسفه مشاء تلاشها نمود و روشن کرد اولاً: مشاء و اشراق قابل جمعاند، و ثانیاً: تفکر فلسفی – اعم از مشائی و اشراقی آن – قدرت اثبات مبانی اعتقادی دین را بهخوبی دارند، آنهم اسلامِ در منظر شیعی آن، و از این طریق کلام شیعی را حال و هوای فلسفی داد.
درست است که خواجه نصیرالدینطوسی فلسفه جدیدی تأسیس نکرد، ولی تلاش او در دو موضع فوق، کار بزرگی بود که در مسیر تکامل فلسفه اسلامی انجام داد. در همین دوران؛ عرفانِ اسلامی با نظمی خاص توسط شیخِ اکبر محیالدینعربیاندلسی (۵) تدوین شد و این کار در مسیر تکامل تفکر اسلامی نورٌ علی نور شد. حال یک قدم دیگر مانده است تا فلسفه اسلامی قله خود را فتح نماید، به ابرمردی نیاز بود که همه آنچه را تا حال گذشته است در سینه خود جای دهد و با عقل محیرالعقولِ خود بر آنها بتاباند و فلسفه اسلامی را به تمامیت برساند، و خداوند چنین قدرت عقلی عرفانی را به جناب صدرالمتألهین (۶) ارزانی داشت.
۷_ تفکر فلسفی اسلامی با فضای آزاد عقلی – آزاد از تحجر اشعریگری و افراط معتزلی- سیر خود را ادامه داد تا در حکمت متعالیه ملاصدرا «رحمتاللهعلیه» به تمامیت خود رسید و فلسفه و کلام و عرفان در یک جامعیت خاص به صحنه آمد. با کمال فلسفه اسلامی و توان جوابگویی برای بشری که میخواهد تمدن اسلامی را پایهریزی کند، قدرت تمدنسازی فلسفه اسلامی شروع شد.
در حکمت متعالیه آنچنان تعقل و تعبد به همدیگر پیوند خورد که آن حکمت، در عین جوابگویی به ابعاد گسترده تفکر، راهنمای تعبد گشت و تمدنسازی یک فکر نیز به همین معنی است. به همین جهت خود ملاصدرا «رحمتاللهعلیه» میفرماید: «نمیشود قوانین دین الهی که چون، روشن و درخشان است با تفکر استدلالی یقینی مخالفت کند و مرده باد آن فلسفهای که قوانینش با کتاب خدا و سنت رسولخدا «صلواتاللهعلیهوآله» و ائمه اطهار «علیهمالسلام» مطابقت نداشته باشد».(۷)
۸_ اسلام در دوران گذشته توان خود را در سر و سامان دادن امور مسلمین تا حدّی که شرایط اجازه میداد نمایانده است، ولی بستر نمایش تمدن اسلامی که محل نمایش «تفکر ناب» و «سیاست ناب» بود، همچنان بسته بود و کودتای سقیفه اجازه ظهور هیچکدام از آن دو را نمیداد. چرا که طرح عمیق تفکر و خردورزی در جامعه اسلامی از یک طرف و از طرف دیگر طرح نظام سیاسی اجتماعی که بر حاکمیت امام معصوم تأکید کند، مشروعیت حاکمان وقت را زیر سؤال میبرد. ولی با ظهور سلسله صفوی امکان ظهور هر دو امر فوق – یکی زودتر و یکی دیرتر– فراهم شد و لذا ابتدا حکمت متعالیه ظهور یافت – که ظهور همه جانبه تفکر و تعقل در بستر تعبد است – و سپس با ظهور جمهوری اسلامی، امکان ظهور سیاست ناب اسلامی که معتقد است مستقیم یا غیر مستقیم باید سیاستهای امام معصوم نظام اجتماع را تدبیر کند، نیز فراهم گشت و از این به بعد نوبت ظهور «تمدن اصلی اسلام ناب» است.
۹_ پس از سلسله صفوی، حضور ایل قاجار و دولت پهلوی در صحنه سیاسی کشور ایران سیر حضور و ظهورِ «تفکر ناب» و «سیاست ناب» را کمی کند کرد، ولی هم حکمت متعالیه بالاخره به سیر خود ادامه داد و هم نظام سیاسی ناب اسلامی جای خود را پیدا کرد.
۱۰_ فلسفه تأثیرگذار حکمت متعالیه، همراه با سیاست تأثیرگذار «ولایت فقیه» در شخصیتی که حامل قدرتمند هر دوی آنها بود یعنی امامخمینی «رحمتاللهعلیه» شروع شد و باید به همین صورت نیز ادامه یابد و لذا چالش اساسی ظهور تمدن شیعی مبتلا شدن آن است به مسئولانی که از حکمت متعالیه و فهم ولایت فقیه جدا باشند.
فردای روشن و حتمی؛ فردای ظهور تمدنی است که عقل به قلهای میرسد که به راحتی وَحی آن را مورد خطاب قرار میدهد و آن تفکر، وسعت فهم وَحی را یافته است و جامعه را بر اساس رهنمودهای عمیقِ وَحی شکل میدهد، جامعهای با شاخصه اتصال زمین به آسمان، که در آن جامعه همه چیز قدسی است.
۱۱_ پس از آنکه در صدر اسلام، به اسلام حضوری – که حامل آن امام معصوم بود که علمش لَدّنی بود – پشت کردند و زمینه ظهور دیکتاتوری و لیبرالیسم و سوسیالیسم و فاشیسم را فراهم کردند. اینک نوبت اسلام است که با نحوه روح حضوری خود، تمدن آینده جهان را بسازد و زمین را با عالَم قدس توسط امامی که سبب متصل بین ارض و سماء است مرتبط سازد و حکمت متعالیه با تواناییهایی که در خود دارد در حوزه تفکر عقلی به راحتی میتوان پشتیبان چنین حضوری باشد.
۱۲_ تمدن شناسان معاصر گفتهاند: دنیای جدید که فعلاً ما با آن روبهرو هستیم حاصل لیبرالیسم و سوسیالیسم و فاشیسم است ولی آنچه وارد این اردوگاه تمدنسازی شده، انقلاب دینی است و هرکس از این به بعد بخواهد جهان جدید را بشناسد، بدون توجه به انقلاب دینی نمیتواند ارزیابی درستی از جهان جدید داشته باشد؛ انقلابی که در تفکر فلسفی به تمامیت خود رسیده و توان جوابگویی به همه سؤالات بشر را دارد و در تفکر سیاسی معتقد به حاکمیت مستقیم و یا غیرمستقیم حکم خدا است از طریق امام معصوم.
۱۳_ تمدن اسلامی حامل اتحاد عالَم کثرت با عالم وحدت است، مثل رابطه بدن با روح، تا جامعه بشری گرفتار بحران در بین کثرتها نباشد.
۱۴_ بیآیندگی از آن تمدنهایی است که دو شاخصه «خرد ناب» و «سیاست ناب» را نداشته باشد، و به همین دلیل انقلاب مشروطه نمیتوانست از خطر بیآیندگی مصون باشد، چرا که نه «تفکر حکمت متعالیه» در میدان بود و نه تفکر «ولایت فقیه» و هنوز شاه به عنوان شخص، در سرنوشت جامعه نقش داشت.
۱_ متولد ۲۶۰ و متوفی ۲۳۹ هجری قمری
۲_ متولد ۳۷۰ و متوفی ۴۲۸
۳_ متولد ۵۴۹ و متوفی ۵۸۷
۴_ متولد ۵۹۷ و متوفی ۶۷۲
۵_ متولد ۵۶۹
۶_ متولد ۹۷۹ و متوفی ۱۰۵۰
۷_ اسفار اربعه ج ۸ ص ۲۰۳
دیدگاهتان را بنویسید